part 19
part 19
(سه هفته بعد )
ات
صبح زود بیدار شدم رفتم صبحانه خوردم و رفتم مزرعه تا یه سر به اسپ هام بزنم
بعد از اون روزی که کوکی رفته منم یه مزرعه خریدم و تو این سه هفته کارم شده رفتن به مزرعه الانم داشتم میرفتم مزرعه که مادر مین وو اومد پیشم
م/مین وو: صبح بخیر دخترم
(مامان مین وو رو !!! م/مین وو می زارم )
ات: صبح بخیر خاله
م/مین وو: دخترم خواستم چیزی بهتر بگم
ات: بفرمائید چیزی شده
م/مین وو: نه چیزی نشده اما من برای ات خیلی ناراحتم آخه تو خیلی ناراحتی تنهای توی خونه زندگی میکنی داداشتم که پیشت نیست چطوره واسیه چند روز بری سئول یکم حال و هوات عوض میشه
ات: نمیدونم آخه من تنهای تویه سئول چیکار کنم اونجا نه کسیو می شناسم نه جایی رو
م/مین وو: اونجا خیلی جای خوبیه همینکه بری با همه چی آشنا میشی نگران دادشتم نباش من همه چیو حل میکنم
ات: اگه دادشم بیاد اما من نباشم نه نمیرم
م/مین وو: نه دادشت نمیاد اگه قرار بود بیاد این 5 سال ولت نمی کرد و نمی رفت
ات
راست میگه اگه قرار بود بیاد خوب تویه این پنج سال می اومد از وقتی که کوکی رفته دیگه خودم نیستم خیلی تنها شدم بهتره برم یکم حالم خوب شه دوباره برمیگردم (تو ذهنش)
م/مین وو: برو باشه دخترم من سلاحت رو میخوام میدونی که
ات: اره خاله میدونم باشه میرم برم به مین وو بگم
م/مین وو: بهش نگو تو برو وسایلت رو جمع کن بهش میگم همین تا ظهر راه بیافت برو
ات: همین امروز ظهر برم
م/مین وو: آره زود باش برو وسایلت رو جمع کن
ات: باشه پس من برم خداحافظ
م/مین وو: خداحافظ دخترم مراقب خودت باش (بغل کردن ات)
ات
بعد از خداحافظی با م/مین وو زود رفتم خونه
م/مین وو
دختریه احمق زود گم بشه اگه از اینجا بره شاید مین وو فراموشش کنه من هیچوقت نمیزارم مین وو با این دختریه باشه مگه از رویه جنازم رد بشن که بزارم
ات
رفتم اتاقم چمدون رو برداشتم و چند تا لباس های خوشگلمو توش گذاشتم با چند جفت کفش خیلی لباس برنداشتم نمیخوام خیلی بمونم
یه لباسم برداشتم گذاشتم کنار تا وقتی میرفتم بپوشم اگه دادشم بیاد چی نه م/مین وو گفت نمیاد منم زود بر میگردم
ادامه دارد ^^^^^^
💜💜💜💜
💜💜💜
💜💜
💜
jk
(سه هفته بعد )
ات
صبح زود بیدار شدم رفتم صبحانه خوردم و رفتم مزرعه تا یه سر به اسپ هام بزنم
بعد از اون روزی که کوکی رفته منم یه مزرعه خریدم و تو این سه هفته کارم شده رفتن به مزرعه الانم داشتم میرفتم مزرعه که مادر مین وو اومد پیشم
م/مین وو: صبح بخیر دخترم
(مامان مین وو رو !!! م/مین وو می زارم )
ات: صبح بخیر خاله
م/مین وو: دخترم خواستم چیزی بهتر بگم
ات: بفرمائید چیزی شده
م/مین وو: نه چیزی نشده اما من برای ات خیلی ناراحتم آخه تو خیلی ناراحتی تنهای توی خونه زندگی میکنی داداشتم که پیشت نیست چطوره واسیه چند روز بری سئول یکم حال و هوات عوض میشه
ات: نمیدونم آخه من تنهای تویه سئول چیکار کنم اونجا نه کسیو می شناسم نه جایی رو
م/مین وو: اونجا خیلی جای خوبیه همینکه بری با همه چی آشنا میشی نگران دادشتم نباش من همه چیو حل میکنم
ات: اگه دادشم بیاد اما من نباشم نه نمیرم
م/مین وو: نه دادشت نمیاد اگه قرار بود بیاد این 5 سال ولت نمی کرد و نمی رفت
ات
راست میگه اگه قرار بود بیاد خوب تویه این پنج سال می اومد از وقتی که کوکی رفته دیگه خودم نیستم خیلی تنها شدم بهتره برم یکم حالم خوب شه دوباره برمیگردم (تو ذهنش)
م/مین وو: برو باشه دخترم من سلاحت رو میخوام میدونی که
ات: اره خاله میدونم باشه میرم برم به مین وو بگم
م/مین وو: بهش نگو تو برو وسایلت رو جمع کن بهش میگم همین تا ظهر راه بیافت برو
ات: همین امروز ظهر برم
م/مین وو: آره زود باش برو وسایلت رو جمع کن
ات: باشه پس من برم خداحافظ
م/مین وو: خداحافظ دخترم مراقب خودت باش (بغل کردن ات)
ات
بعد از خداحافظی با م/مین وو زود رفتم خونه
م/مین وو
دختریه احمق زود گم بشه اگه از اینجا بره شاید مین وو فراموشش کنه من هیچوقت نمیزارم مین وو با این دختریه باشه مگه از رویه جنازم رد بشن که بزارم
ات
رفتم اتاقم چمدون رو برداشتم و چند تا لباس های خوشگلمو توش گذاشتم با چند جفت کفش خیلی لباس برنداشتم نمیخوام خیلی بمونم
یه لباسم برداشتم گذاشتم کنار تا وقتی میرفتم بپوشم اگه دادشم بیاد چی نه م/مین وو گفت نمیاد منم زود بر میگردم
ادامه دارد ^^^^^^
💜💜💜💜
💜💜💜
💜💜
💜
jk
۵.۴k
۲۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.