𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞³⁵
𝐲𝐨𝐮 𝐬𝐚𝐯𝐞𝐝 𝐦𝐞³⁵
ویو ات
به یه جای خیلی دور تر از خونه رسیدیم.....اول جیمین پیاده شد و بعد درو برای من باز کرد.....مثل پرنسس ها باهام رفتار میکرد....حس امنیت میکردم....اما هنوز قلبم تند میتپید....دلشورم هر صدم ثانیه بیشتر میشد.......نمیتونستمم بهش بگم بیا برگردیم...........به اونجا که رسیدیم مثل یه تالار بزرگ بود....از قبل صندلی رزرو میز و صندلی کرده بود......نشستم اما اون ننشست.....
جیمین: من میرم نو.شیدنی بیارم...منتظر بمون*بم*
ات: باشه
چند دقیقه منتظر موندم اما نیومد....برای اینکه از استرسم کم شه پوست کنار ناخنم رو میکندم.....چم شده؟
ات: ات به خودت بیا دختر چته؟*آروم*
همینطور داشتم از استرس میمردم.....که جسمی کنارم نشست....با سنگین تر شدن صندلی زیر چشمی نگاهی بهش انداختم.....اون کیه؟.....
---: چقد سفید و قشنگی*پوزخند*
هیچی نگفتم....م.ست بود......دستشو آروم بالا برد و روی رو.نم کشید....باعث مورمور شدنم میشد....پورخندش اذیتم میکرد...... جیمین پس چرا نمیای؟؟.... بیشتر بهم چسبید و دستشو برداشت و دورم حلقه کرد............ داشت ل.م.س.م میکرد....
---:*خنده ترسناک*
سرمو برگردونم تا جیمینو پیدا کنم که با دستش زیر چونم به خودم اومدم.......سرم روبه سمت خوش کشید...مثل یه تکه سنگ شده بودم....کاری از دستم بر نمیومد.......فیس تو فیس بودیم.......
---: ل.بای قشن............
چشماش گرد شد....ترسیده بود از چی؟.....سرمو آروم برگردوندم و با چهره خیل عصبی و ترسناک جیمین برخورد کردم...........نکنه فکر میکنه تقصیر از منه؟!.... پسری که کنارم نشسته بود بلند شد و بهش نگاه انداخت....برگشت و رفت..........
ویو ات
به یه جای خیلی دور تر از خونه رسیدیم.....اول جیمین پیاده شد و بعد درو برای من باز کرد.....مثل پرنسس ها باهام رفتار میکرد....حس امنیت میکردم....اما هنوز قلبم تند میتپید....دلشورم هر صدم ثانیه بیشتر میشد.......نمیتونستمم بهش بگم بیا برگردیم...........به اونجا که رسیدیم مثل یه تالار بزرگ بود....از قبل صندلی رزرو میز و صندلی کرده بود......نشستم اما اون ننشست.....
جیمین: من میرم نو.شیدنی بیارم...منتظر بمون*بم*
ات: باشه
چند دقیقه منتظر موندم اما نیومد....برای اینکه از استرسم کم شه پوست کنار ناخنم رو میکندم.....چم شده؟
ات: ات به خودت بیا دختر چته؟*آروم*
همینطور داشتم از استرس میمردم.....که جسمی کنارم نشست....با سنگین تر شدن صندلی زیر چشمی نگاهی بهش انداختم.....اون کیه؟.....
---: چقد سفید و قشنگی*پوزخند*
هیچی نگفتم....م.ست بود......دستشو آروم بالا برد و روی رو.نم کشید....باعث مورمور شدنم میشد....پورخندش اذیتم میکرد...... جیمین پس چرا نمیای؟؟.... بیشتر بهم چسبید و دستشو برداشت و دورم حلقه کرد............ داشت ل.م.س.م میکرد....
---:*خنده ترسناک*
سرمو برگردونم تا جیمینو پیدا کنم که با دستش زیر چونم به خودم اومدم.......سرم روبه سمت خوش کشید...مثل یه تکه سنگ شده بودم....کاری از دستم بر نمیومد.......فیس تو فیس بودیم.......
---: ل.بای قشن............
چشماش گرد شد....ترسیده بود از چی؟.....سرمو آروم برگردوندم و با چهره خیل عصبی و ترسناک جیمین برخورد کردم...........نکنه فکر میکنه تقصیر از منه؟!.... پسری که کنارم نشسته بود بلند شد و بهش نگاه انداخت....برگشت و رفت..........
۱۰.۴k
۲۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.