پارت 4 I HEAT MY SELF
چانیول با صورت اشفته وارد اتاق شد ... قیافه بکهیون و ا.ت بهت زده بود و اونا میشه گفت پری براشون باقی نمونده و تک تک پرهای اونا ریخته شده بود ... یعنی الان قرار بود چی بشه؟ اون کیم عوضی در چه حد پرنفوذ به نظر میرسید؟!
بکهیون و ا.ت هردو اب دهانشون رو صدا دار قورت دادن و نگاهشون به چانیول بود و فقط بهش زل زدن.. نه حرفی نه کلامی
البته که ا.ت از هیچی نمیترسید ... اون از خیلی وقت پیش تصمیم گرفته بود از هیچی نترسه ... اون فقط ، فقط یکم زیادی تعجب کرده بود از این همه قدرت و نفوذ کیم کای لعنتی... یعنی تا چه حد از مون میدونست؟! تصمیم خودشو گرفته بود... چرا باید الان که اون اینجاست خواسته اون مافیا که فرشته عذاب تک تکشون شده بود رو براورده نکنه؟ وقتی از خیلی وقت پیش به خودش قول داده بود که تا ته این پرونده میره یعنی باید میرفت ... حتی اگه تعجب کردناش زیاد باشه شاید هم ترساش؟!
ا.ت مصمم به چشمای چانیول نگاه کرد
ا.ت: من میرم و سوالاتمو ازش میپرسم
چانیول : نه ا.ت اون یه ادم خطرناکه من اجازه این کارو نمیدم بهت
ا.ت : اون خواسته که من برم ازش بازجویی کن و منم با کمال میل این کارو انجام میدم
چانیول چش شده بود؟؟ ا.ت که دیگه بچه نبود... یعنی چانیول یادش رفت وقتی که داشتن برای رسیدن به این جایگاه تلاش میکردن چقدررر زمین خوردن و ا.ت چونکه ضعیف تر بود بیشتر اذیت میشد؟؟ بارها تنگی نفسش داشت اونو به مرز کشتن میرسوند اما زنده موند... بدن درد های شدیدشون...تمرین های سختشون...
ولی خب با تمموم این سختی ها ، چانیول همیشه اغوششو به روی دخترک باز میکرد و اجازه میداد هرچقدر میخواد از خستگی های روز مرگیش حرف بزنه و کلی شکایت کنه ولی در عوض لبخند های امید بخش چانیول گیرش میومد... و اون چال لپ هاش که مثل چاله هایی بود که خودت با میل خودت دوست داشتی توشون غرق بشی...چاله های فضایی که توش گم بشی
چه اسم قشنگی : چاله های فضایی اقای پارک 😊
چانیول برای ا.ت فقط یه دوست معولی نبود اون براش یه برادری بود که میشد همیشه با خیال راحت بهش تکیه کنی
اما حالا اون برادر دلسوز ، دلش این اجازه رو بهش نمیداد که ا.ت به اون خلافکار پر نفوذ حتی نزدیک بشه.. حس خوبی بابت این موضوع نداشت و اصرار های ا.ت قرار نبود نظرشو تغییر بده مگه نه؟
ا.ت : چانیول چرا نمیذاری؟ من از خدامه این کار رو انجام بدممممم :(
چانیول : نه ا.ت، دیدی که معلوم نیس چی تو فکرشه ... من نمیتونم بهت این اجازه رو بدم
ا.ت : فک میکنی من هنوزم همون دختر ضعیفیم که نمیتونم از خودم دفاع کنم؟؟ نخیر افسر پارک اون دختر ضعیف تبدیل شده به گروهبان مین ... مین ا.ت ... پس لطفا بکش کنار که کلی کار دارم
چانیول :داری از دستور مافوقت سرپیچی میکنی
ا.ت : میتونی اینو در نظر بگیری
بکهیون که دید کم کم داره بحث و درگیری پیش میاد تصمیم گرفت خودش توی این بحث خودشو دخالت بده
بکهیون : یا یا یا بچه هااا حواستونو جمع کنید... الان تنها چیزی که نباید از دست بدیم تمرکزمونه
رو کرد به چانیول
بکهیون: بعدشم افسر پارک ، میدونم که ا.ت چقدر برات عزیزه و نمیتونی اونو تو خطر بندازی 🙂
با دل گرفته ای گفت : میدونم تو گروه سه نفرمون اونو بیشتر از همه دوست داری ولی... اون قرار نیس اتفاقی براش بیوفته... یه باز جویی سادس اوکی؟؟ (حقیقتا دلم برای این بکهیون گرفت 🙂 )
ا.ت تو ذهنش :
ایول بکهیون دمت گرم یادم باشه برات توت فرنگی بگیرم... وات؟! اون الان داره به من حسودی میکنه؟؟ چانیول واقعا دوتامونو به یه اندازه دوست داره ... تو اون مغز پوکت چجوری به این نتیجه رسیدی بک؟!
اما همه افکارشو کنار زد و تمام توجهشو به اون جذابی که با پوزخند داشت به دوربین ها نگاه میکرد داد... چقدر به نظر ا.ت اشنا میومد.. یعنی اونو قبلا جایی دیده بود ؟!
بکهیون در این بین هنوز داشت با چانیول بحث میکرد و در اخر تایید نهایی رو گرفت و ا.ت خوشحال شد و با ذوق رفت گونه بکهیون رو بوسید
ا.ت : دمت گرم رفیق یادم باشه برات توت فرنگی بخرم
بکهیون : یااا متجاوز عوضی :// در ضمن دو کیلو باشه 😌
ا.ت : یه کیلو میخرم تمام
بکهیون : خیلی برات انرژی سوزوندم 1.5 کیلو دیگه حرفم نباشه
ا.ت خندید و همزمان داشت از اتاق خارج میشد و گفت : اوکیه بکهیونا امشب تحویلشون میگری محموله ها تو 😂😁
و با یه چشمکی به هردو پسر توی اتاق ، مکان رو ترک کرد وبه طرف اون مافیایی که از قضا زیادی جذاب به نظر میرسید ، رفت...
بکهیون و ا.ت هردو اب دهانشون رو صدا دار قورت دادن و نگاهشون به چانیول بود و فقط بهش زل زدن.. نه حرفی نه کلامی
البته که ا.ت از هیچی نمیترسید ... اون از خیلی وقت پیش تصمیم گرفته بود از هیچی نترسه ... اون فقط ، فقط یکم زیادی تعجب کرده بود از این همه قدرت و نفوذ کیم کای لعنتی... یعنی تا چه حد از مون میدونست؟! تصمیم خودشو گرفته بود... چرا باید الان که اون اینجاست خواسته اون مافیا که فرشته عذاب تک تکشون شده بود رو براورده نکنه؟ وقتی از خیلی وقت پیش به خودش قول داده بود که تا ته این پرونده میره یعنی باید میرفت ... حتی اگه تعجب کردناش زیاد باشه شاید هم ترساش؟!
ا.ت مصمم به چشمای چانیول نگاه کرد
ا.ت: من میرم و سوالاتمو ازش میپرسم
چانیول : نه ا.ت اون یه ادم خطرناکه من اجازه این کارو نمیدم بهت
ا.ت : اون خواسته که من برم ازش بازجویی کن و منم با کمال میل این کارو انجام میدم
چانیول چش شده بود؟؟ ا.ت که دیگه بچه نبود... یعنی چانیول یادش رفت وقتی که داشتن برای رسیدن به این جایگاه تلاش میکردن چقدررر زمین خوردن و ا.ت چونکه ضعیف تر بود بیشتر اذیت میشد؟؟ بارها تنگی نفسش داشت اونو به مرز کشتن میرسوند اما زنده موند... بدن درد های شدیدشون...تمرین های سختشون...
ولی خب با تمموم این سختی ها ، چانیول همیشه اغوششو به روی دخترک باز میکرد و اجازه میداد هرچقدر میخواد از خستگی های روز مرگیش حرف بزنه و کلی شکایت کنه ولی در عوض لبخند های امید بخش چانیول گیرش میومد... و اون چال لپ هاش که مثل چاله هایی بود که خودت با میل خودت دوست داشتی توشون غرق بشی...چاله های فضایی که توش گم بشی
چه اسم قشنگی : چاله های فضایی اقای پارک 😊
چانیول برای ا.ت فقط یه دوست معولی نبود اون براش یه برادری بود که میشد همیشه با خیال راحت بهش تکیه کنی
اما حالا اون برادر دلسوز ، دلش این اجازه رو بهش نمیداد که ا.ت به اون خلافکار پر نفوذ حتی نزدیک بشه.. حس خوبی بابت این موضوع نداشت و اصرار های ا.ت قرار نبود نظرشو تغییر بده مگه نه؟
ا.ت : چانیول چرا نمیذاری؟ من از خدامه این کار رو انجام بدممممم :(
چانیول : نه ا.ت، دیدی که معلوم نیس چی تو فکرشه ... من نمیتونم بهت این اجازه رو بدم
ا.ت : فک میکنی من هنوزم همون دختر ضعیفیم که نمیتونم از خودم دفاع کنم؟؟ نخیر افسر پارک اون دختر ضعیف تبدیل شده به گروهبان مین ... مین ا.ت ... پس لطفا بکش کنار که کلی کار دارم
چانیول :داری از دستور مافوقت سرپیچی میکنی
ا.ت : میتونی اینو در نظر بگیری
بکهیون که دید کم کم داره بحث و درگیری پیش میاد تصمیم گرفت خودش توی این بحث خودشو دخالت بده
بکهیون : یا یا یا بچه هااا حواستونو جمع کنید... الان تنها چیزی که نباید از دست بدیم تمرکزمونه
رو کرد به چانیول
بکهیون: بعدشم افسر پارک ، میدونم که ا.ت چقدر برات عزیزه و نمیتونی اونو تو خطر بندازی 🙂
با دل گرفته ای گفت : میدونم تو گروه سه نفرمون اونو بیشتر از همه دوست داری ولی... اون قرار نیس اتفاقی براش بیوفته... یه باز جویی سادس اوکی؟؟ (حقیقتا دلم برای این بکهیون گرفت 🙂 )
ا.ت تو ذهنش :
ایول بکهیون دمت گرم یادم باشه برات توت فرنگی بگیرم... وات؟! اون الان داره به من حسودی میکنه؟؟ چانیول واقعا دوتامونو به یه اندازه دوست داره ... تو اون مغز پوکت چجوری به این نتیجه رسیدی بک؟!
اما همه افکارشو کنار زد و تمام توجهشو به اون جذابی که با پوزخند داشت به دوربین ها نگاه میکرد داد... چقدر به نظر ا.ت اشنا میومد.. یعنی اونو قبلا جایی دیده بود ؟!
بکهیون در این بین هنوز داشت با چانیول بحث میکرد و در اخر تایید نهایی رو گرفت و ا.ت خوشحال شد و با ذوق رفت گونه بکهیون رو بوسید
ا.ت : دمت گرم رفیق یادم باشه برات توت فرنگی بخرم
بکهیون : یااا متجاوز عوضی :// در ضمن دو کیلو باشه 😌
ا.ت : یه کیلو میخرم تمام
بکهیون : خیلی برات انرژی سوزوندم 1.5 کیلو دیگه حرفم نباشه
ا.ت خندید و همزمان داشت از اتاق خارج میشد و گفت : اوکیه بکهیونا امشب تحویلشون میگری محموله ها تو 😂😁
و با یه چشمکی به هردو پسر توی اتاق ، مکان رو ترک کرد وبه طرف اون مافیایی که از قضا زیادی جذاب به نظر میرسید ، رفت...
۹.۸k
۱۱ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.