پارتدوازدهم

#پارت_دوازدهم
طاها:رفتم پایین که دیدیم شکیب و فریال امدن
شکیب: سلام چطوری
طاها: سلام داداش خوبم تو چطوری؟
شکیب:خوبیم
طاها: سلام زنداداش چه خبر؟
فریال: سلامتی حالا چرا اونجا وایسادی بیا پایین
طاها: اوکی کوکا میخورین
شکیب:آره من دوتا میخام
طاها:بعد اینکه کوکا رو آوردم گفتم زنگ بزنید مبین و نازی هم بیان بشینیم فیلم ببینیم
شکیب: مبین و نازی شمالن
طاها: چه بی خبر رفتن
فریال: آره ماهم پرسیدیم گفتن یهویی شد
طاها:خب بیاین فیلم ببینیم
شکیب: باشه من فیلم رو میزارم تو هم برو خوراکی هارو بیار
طاها:باشه خوراکی هارو رفتم آوردم داشتیم خوراکی هارو باز میکردیم که صدای داد امد بعد رها با سرعت از پله ها امد پایین معلوم بود ترسیده شکیب و فریال همینجوری مبهم نگاه میکردن که شکیب گفت
شکیب:طاها این خانوم کی باشن
فریال: معلومه دیگه رلن چون یه دختر تو خونه ی یه پسر اونم این موقع شب با این لباسا چی میتونه باشه
مبارکه داداشی❤
شکیب: نه رلش نیست خانوم شما کی هستین؟؟؟
رها:بعد اینکه طاها رفت منم رفتم تا صورتمو بشورم بعد اینکه صورتمو شستم یکم فکر کردم وقتی میخاستم بیام بیرون دیدم دوتا سوسک هست منم نتونستم خودمو کنترل کنم جیغ زدمو سریع رفتم پایین که دیدیم یه دخترو پسر رو مبل نشستن تا منو دیدین بلند شدن و بعد پسره گفت خانوم شما کی هستین
منم از ترسم گفتم امممممممم ........ من خواهرشم
شکیب: طاها که خواهر نداره( پوزخند)
رها:وای بازم سوتی دادم
منظورم اینکه دوستشم ولی نثل خواهرشم
شکیب: طاها من شاخ دارم
طاها:خب بابا توضیح میدم شما بشینین رو مبل منم میام بعد دست رها رو گرفتم و بردم سمت آشپز خونه چسبوندمش به دیوار و بازو هاشو محکم گرفتم احساس کردم دردش امد ولی بیخیال شدمو بهش گفتم مگه بهت نگفتم از اتاق بیرون در نمیای
رها: طاها ببین بزار بهت توضیح میدم
طاها: بنال
رها:اول میشه دستامو ول کنی بازو هام درد گرفت(بغض)
طاها: نه نمیشه دستاشو ول نکردم ولی خودمو بهش نزدیک تر کردم و گفتم بفرما توضیح بده
رها: باشه طاها تو اتاق دوتا سوسک هست اگه نبود بخدا بیرون در نمیومدم(گریه)
طاها:بخاطر سوسک از اتاق امدی بیرون وای رها وای
رها:خب چیکار کنم میترسم حالا میشه دستامو ول کنی تروخدا که یهو دختره امد تو آشپز خونه و گفت
فریال: ...
لایک❤کامنت✉فراموش نشه😘😘😍😍
دیدگاه ها (۸)

#پارت_سیزدهمفریال: طاها داری چیکار میکنیطاها:وقتی دیدم فریال...

🔴🔴🔴از پس فردا هر روز یه پارت میزارم ساعت نه نیم❤❤🔴🔴🔴

#پارت_یازدهمطاها: وقتی لبای رها رو می بو🚫سیدم حس خاصتی داشتم...

#پارت_دهمنیکا:رفتم خونه ی طاها دیدم یه دختر نشسته رو مبل برگ...

#پارت۳ رمان اگه طُ نباشی یکی دیگه منم لباسا رو پوشیدم و یه آ...

ویو ات :در که باز کردم یه مرد جذابند بلند بود وای تتوهاش وای...

چرا حرف منو باور نمیکنی

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط