پارت چهارم (بدون نام )
پارت چهارم (بدون نام )
سوکوکو...
چویا -
خیلی حرف مفت میزد برای همین با لگد زدم بین پاهاش و وقتی افتاد روز زمین با موهاش بلندش کردم
چویا : به بار دیگه جلوس راهم ببینمت بهت رحم نمیکنم
و با یه مشت توی دماغش کارو تموم کردم و به راهم ادامه دادم
.
دازای : نه خوشم اومد
شان : اخخخ لئو به ف..اک رفت
جک : ولی چه قشنگ زد
دازای : فکر کنم از این مستر هویج خوشم اومده
شان: تو اول یه فکری به حال دخترای دورت و اون به اصطلاح نامزدت بکن
دازای : لطفا از اون دختره لوس چیزی نگو که حرفش میشه میخوام بالا بیارم
جک: ببینم شرط بابات چی بود که نامزدی رو به هم بزنه؟
دازای : از ته قلبم عاشق یکی دیگه بشم
شان: پس باید با همون دختره امیلی مثل یک پسر خوب ازدواج کنی
جک: اذیتش نکن شاید واقعا عاشق شد
جک و شان دوتایی به حرفی که جک زد میخندن و به چهره پر از حرص و تا امیدی دازای خیره میشن
دازای : جفتتون یا همین الان ببندین یا بمیرید
جک : هه هه هه ....آها راستی زنگ بعدی تربیت بدنیه درسته؟
شان: اره
دازای : چطور
جک : نظرتون چیه همونجا پسر جدید و به چالش بکشم؟
چویا : چه چالشی
.
اتفاقی همون لحظه که وارد کلاس شدم صحبت اخر اون پسره که گوشه کلاس بود رو شنیدم و کنجکاو شدم
.
دازای-
با پوزخند بهش خیره میشم
دازای : ببینم نظرت راجب یه مسابقه چیه ؟
چویا : مسابقه؟
این داستان ادامه دارد .................................
از شانس زیبای شما خوابم نمیره پس بفرمایید پارت
سوکوکو...
چویا -
خیلی حرف مفت میزد برای همین با لگد زدم بین پاهاش و وقتی افتاد روز زمین با موهاش بلندش کردم
چویا : به بار دیگه جلوس راهم ببینمت بهت رحم نمیکنم
و با یه مشت توی دماغش کارو تموم کردم و به راهم ادامه دادم
.
دازای : نه خوشم اومد
شان : اخخخ لئو به ف..اک رفت
جک : ولی چه قشنگ زد
دازای : فکر کنم از این مستر هویج خوشم اومده
شان: تو اول یه فکری به حال دخترای دورت و اون به اصطلاح نامزدت بکن
دازای : لطفا از اون دختره لوس چیزی نگو که حرفش میشه میخوام بالا بیارم
جک: ببینم شرط بابات چی بود که نامزدی رو به هم بزنه؟
دازای : از ته قلبم عاشق یکی دیگه بشم
شان: پس باید با همون دختره امیلی مثل یک پسر خوب ازدواج کنی
جک: اذیتش نکن شاید واقعا عاشق شد
جک و شان دوتایی به حرفی که جک زد میخندن و به چهره پر از حرص و تا امیدی دازای خیره میشن
دازای : جفتتون یا همین الان ببندین یا بمیرید
جک : هه هه هه ....آها راستی زنگ بعدی تربیت بدنیه درسته؟
شان: اره
دازای : چطور
جک : نظرتون چیه همونجا پسر جدید و به چالش بکشم؟
چویا : چه چالشی
.
اتفاقی همون لحظه که وارد کلاس شدم صحبت اخر اون پسره که گوشه کلاس بود رو شنیدم و کنجکاو شدم
.
دازای-
با پوزخند بهش خیره میشم
دازای : ببینم نظرت راجب یه مسابقه چیه ؟
چویا : مسابقه؟
این داستان ادامه دارد .................................
از شانس زیبای شما خوابم نمیره پس بفرمایید پارت
۳.۹k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.