-پارت:۶-
اون نزدیک تر شد
فاصلمون به صفر رسید خون داخل بدنم منجمد شد
دستام ازحرکت وایسادوپاهام سست شد
بدون اختیاربازوهاشوگرفتم
میلرزیدم ونمیتونستم جلوم و بگیرم
چرخیدیم و رویه مبل فرود اومدیم
صدای شهوت انگیز نفسامون بیشتر وادارمون میکرد ادامه بدیم
بندک های لباسم از سر شانه هام افتاد و یه لمس کوتاه ...
جلوشو گرفتم دستم و رویه شانه اش کشیدم
ا.ت:"بهتره تمومش کنیم"
سرش با قیافه ایی معصوم از رویه گردنم بالا اومد
ا.ت:"من نمیخام دردسر بشه"
سرش و نوازش کردم و بالاخره به چشماش زل زدم چشمامو با حالت دلسوزی بستم
جونگکوک:" دردسر..؟"
"با من بودن برای تو دردسره؟ ... اگر الان نه پس کی..؟"
با هر کلمه از حرفاش بیشتر دلم ضعف میرفت
بهش نگاه کردم زیر نور کم صورتش غرق در عرق بود و سینش بشدت بالا پایین میرفت و نفس از بین لباش بیرون میشد
این حس بیشتر وادارم میکرد ادامه بدم
ا.ت:"لعنت به این حسی که الان دارم .."
باید میرفتم خیلی زود وگرنه اتفاق خوبی نمیوفتاد
بلند شدم سمت در رفتم
منم عرق کرده بودم منم تو دلم پروانه بال بال میزد
با همون حالم گیج پاشدم
"همش تقصیر تویه که تویه این وضعیتم."
درو نیمه آروم باز کردم ولی با کوبیده شدنش بهم سریع دستمو کشیدم
برگشتم و با قیافه ی حق به جانبش طرف شدم
چشماش داخل تاریکی شب برق میزد
سرش و به یه سمت کج کرد و بهم زل زد و بیخ گوشم پچ پچ کرد
جونگکوک:"نمیتونم ازت بگذرم ..."
نفسش و کنار گردنم آزاد کرد
دوباره نفسی گرفت و پچ پچ کرد
جونگکوک:"بدنت ... خیلی با تخت هماهنگه "
سرم و برگردوندم و بهش زل زدم
اون چشما بالاخره یه روز جونمو میگرفت
بغلم کرد و زمین زیر پام غیب شد
سمت راهرویی رفتیم سمت راست پیچید و در اتاق بزرگی و باز کرد
رویه تخت گذاشتم و خودش سمت کمد لباساش رفت
صدای عوض کردن لباساش و میشنیدم
چند ثانیه بعد با یه شلوارک و یه تیشرت تویه دستش درحالی که خودش چیزی تنش نبود جلوم ظاهر شد
جونگکوک:"بگیرش.."
ا.ت:"ازم توقع نداری که لباسام و جلوی چشمات دربیارم؟"
جونگکوک:"اگرنه خودم این کارو میکنم..."
برای ثانیه ایی نگاهم بین اعضای بدنش چرخید
بهم شوک واردشدولبام بیشتررویه هم فشار اومد
جونگکوک:"خسته نشدی ازینکه انقدلباتو بهم فشاردادی...خوشت میاد..میتونم برات انجام بدم"
میخواستم جوابشو بدم ولی لبای لعنتیم تکون نمیخوردن
ا.ت:"برو بیرون ... تا لباسو بپوشم.."
اخم کردم تاجدی باشم ولی همچنان لبام بهم فشورده بود
آهی کشیددوزانو رویه تخت اومد و منو لای زانوهاش انداخت
بندلباسم و کشیدو از سرشانه هام بیرون اورد
دستام و پشتم تکیه داده بودم ومیلرزیدم سرمای خفیفی بدنم ودربرگرفت
حالابایه سینه بند سفیدولباس زیرسفیدلای پاش بودم
دندونام بهم برخوردمیکردوشکمم منقبض بود
فحشم آزاده
ببخشید🙇♀️
فاصلمون به صفر رسید خون داخل بدنم منجمد شد
دستام ازحرکت وایسادوپاهام سست شد
بدون اختیاربازوهاشوگرفتم
میلرزیدم ونمیتونستم جلوم و بگیرم
چرخیدیم و رویه مبل فرود اومدیم
صدای شهوت انگیز نفسامون بیشتر وادارمون میکرد ادامه بدیم
بندک های لباسم از سر شانه هام افتاد و یه لمس کوتاه ...
جلوشو گرفتم دستم و رویه شانه اش کشیدم
ا.ت:"بهتره تمومش کنیم"
سرش با قیافه ایی معصوم از رویه گردنم بالا اومد
ا.ت:"من نمیخام دردسر بشه"
سرش و نوازش کردم و بالاخره به چشماش زل زدم چشمامو با حالت دلسوزی بستم
جونگکوک:" دردسر..؟"
"با من بودن برای تو دردسره؟ ... اگر الان نه پس کی..؟"
با هر کلمه از حرفاش بیشتر دلم ضعف میرفت
بهش نگاه کردم زیر نور کم صورتش غرق در عرق بود و سینش بشدت بالا پایین میرفت و نفس از بین لباش بیرون میشد
این حس بیشتر وادارم میکرد ادامه بدم
ا.ت:"لعنت به این حسی که الان دارم .."
باید میرفتم خیلی زود وگرنه اتفاق خوبی نمیوفتاد
بلند شدم سمت در رفتم
منم عرق کرده بودم منم تو دلم پروانه بال بال میزد
با همون حالم گیج پاشدم
"همش تقصیر تویه که تویه این وضعیتم."
درو نیمه آروم باز کردم ولی با کوبیده شدنش بهم سریع دستمو کشیدم
برگشتم و با قیافه ی حق به جانبش طرف شدم
چشماش داخل تاریکی شب برق میزد
سرش و به یه سمت کج کرد و بهم زل زد و بیخ گوشم پچ پچ کرد
جونگکوک:"نمیتونم ازت بگذرم ..."
نفسش و کنار گردنم آزاد کرد
دوباره نفسی گرفت و پچ پچ کرد
جونگکوک:"بدنت ... خیلی با تخت هماهنگه "
سرم و برگردوندم و بهش زل زدم
اون چشما بالاخره یه روز جونمو میگرفت
بغلم کرد و زمین زیر پام غیب شد
سمت راهرویی رفتیم سمت راست پیچید و در اتاق بزرگی و باز کرد
رویه تخت گذاشتم و خودش سمت کمد لباساش رفت
صدای عوض کردن لباساش و میشنیدم
چند ثانیه بعد با یه شلوارک و یه تیشرت تویه دستش درحالی که خودش چیزی تنش نبود جلوم ظاهر شد
جونگکوک:"بگیرش.."
ا.ت:"ازم توقع نداری که لباسام و جلوی چشمات دربیارم؟"
جونگکوک:"اگرنه خودم این کارو میکنم..."
برای ثانیه ایی نگاهم بین اعضای بدنش چرخید
بهم شوک واردشدولبام بیشتررویه هم فشار اومد
جونگکوک:"خسته نشدی ازینکه انقدلباتو بهم فشاردادی...خوشت میاد..میتونم برات انجام بدم"
میخواستم جوابشو بدم ولی لبای لعنتیم تکون نمیخوردن
ا.ت:"برو بیرون ... تا لباسو بپوشم.."
اخم کردم تاجدی باشم ولی همچنان لبام بهم فشورده بود
آهی کشیددوزانو رویه تخت اومد و منو لای زانوهاش انداخت
بندلباسم و کشیدو از سرشانه هام بیرون اورد
دستام و پشتم تکیه داده بودم ومیلرزیدم سرمای خفیفی بدنم ودربرگرفت
حالابایه سینه بند سفیدولباس زیرسفیدلای پاش بودم
دندونام بهم برخوردمیکردوشکمم منقبض بود
فحشم آزاده
ببخشید🙇♀️
۳۳.۵k
۱۳ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.