پارت132
#پارت132
شیطونکِ بابا🥺💜
افراز عینکشو برداشت و نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:
+ با عاقد هماهنگ کردم زودتر کارمونو انجام بده . رفتیم تو دیگه فِس فِس نکنید
بابا سرشو به نشونه ی تایید تکون داد و باهم وارد اتاق محضر شدیم ، سفره عقده تجملاتی وسط اتاق چیده شده بود و دوتا صندلی هم کنارش قرار داشت
+ بشین رو صندلی تا بیام
بابا دستمو گرفت و به زور روی صندلی نشوند منو ، افراز ازمون فاصله گرفت که سرمو بلند کردم و رو به بابا لب زدم
_ بابایی تورخدا گوش کن ببین چی میگم آخه.
قسم میخورم هرچی بهت گفته دروغ بوده. چرا حرفمو باور نمیکنی؟!
+ ساکت شو غنچه . زود بعله رو میگی و میری خونه ی شوهرت
اشکی از گوشه ی چشمم چکید و با بغض گفتم:
_ بابا من برم اونجا خودمو میکشم
نزار اینجوری بشه . تورخدا نزار برم این پسره دیوونس منو میکشه
+ دیوونه بود انوقت دیشب تو خونه اش بودی آره؟ ببند دهنتو من خر نیستم
با اومدن افراز و عاقد نگران به هردوشون خیره شدم ، عاقد نگاهی بهم انداخت و گفت:
+ عروس خانوم ایشونن؟
بابا گفت: آره . لطفا سریع تر خطبه ی عقدو بخونید
سرمو انداخته بودم پایین و حسابی تو فکر بودم ، یعنی قرار بود چی بشه؟! سرم داشت میترکید از درد
تو فکر بودم که بابا محکم کوبیدم به بازوم ، هاج و واج نگاش کردم و گفتم:
_بعله؟
با حرفم عاقد گفت:
+ خب مبارکه ، بفرمایید اینجارو امضا کنید لطفا
شوک زده به دفتر بزرگی که رو به روم بود نگاهی انداختم ، بابا خم شد دم گوشم و آروم گفت:
+ امضا کن زودتر غنچه
دستم به خودکار نمیرفت اما با تهدیدایی که بابا میکرد ، به اجبار خودکارو برداشتم و امضا کردم......
امضاها که تموم شد ، از محضر رفتیم بیرون و با ناراحتی به بابا چشم دوختم
+ خب دیگه خدافظ
به سمت ماشینش رفت که تا اون طرف خیابون نگاش میکردم ، سوار ماشینش شد و رفت....
رفتنشو تماشا میکردم که افراز گفت:
+ بشین تو ماشین بریم
سرتق گفتم:
_ نمیام
+ هن؟ مگه دست خودته؟! بشین بریم گفتم
_ گفتم نمیام
عصبی درماشینو باز کرد. دستمو گرفت و پرتم کرد تو ماشین ، خواستم درو باز کنم که سریع قفلش کرد
به سمتم خم شد و گفت:
+ الان دیگه شوهرتم. باید همینجا برام......
وای وای افرازمونو😭❤️
شیطونکِ بابا🥺💜
افراز عینکشو برداشت و نیم نگاهی بهم انداخت و گفت:
+ با عاقد هماهنگ کردم زودتر کارمونو انجام بده . رفتیم تو دیگه فِس فِس نکنید
بابا سرشو به نشونه ی تایید تکون داد و باهم وارد اتاق محضر شدیم ، سفره عقده تجملاتی وسط اتاق چیده شده بود و دوتا صندلی هم کنارش قرار داشت
+ بشین رو صندلی تا بیام
بابا دستمو گرفت و به زور روی صندلی نشوند منو ، افراز ازمون فاصله گرفت که سرمو بلند کردم و رو به بابا لب زدم
_ بابایی تورخدا گوش کن ببین چی میگم آخه.
قسم میخورم هرچی بهت گفته دروغ بوده. چرا حرفمو باور نمیکنی؟!
+ ساکت شو غنچه . زود بعله رو میگی و میری خونه ی شوهرت
اشکی از گوشه ی چشمم چکید و با بغض گفتم:
_ بابا من برم اونجا خودمو میکشم
نزار اینجوری بشه . تورخدا نزار برم این پسره دیوونس منو میکشه
+ دیوونه بود انوقت دیشب تو خونه اش بودی آره؟ ببند دهنتو من خر نیستم
با اومدن افراز و عاقد نگران به هردوشون خیره شدم ، عاقد نگاهی بهم انداخت و گفت:
+ عروس خانوم ایشونن؟
بابا گفت: آره . لطفا سریع تر خطبه ی عقدو بخونید
سرمو انداخته بودم پایین و حسابی تو فکر بودم ، یعنی قرار بود چی بشه؟! سرم داشت میترکید از درد
تو فکر بودم که بابا محکم کوبیدم به بازوم ، هاج و واج نگاش کردم و گفتم:
_بعله؟
با حرفم عاقد گفت:
+ خب مبارکه ، بفرمایید اینجارو امضا کنید لطفا
شوک زده به دفتر بزرگی که رو به روم بود نگاهی انداختم ، بابا خم شد دم گوشم و آروم گفت:
+ امضا کن زودتر غنچه
دستم به خودکار نمیرفت اما با تهدیدایی که بابا میکرد ، به اجبار خودکارو برداشتم و امضا کردم......
امضاها که تموم شد ، از محضر رفتیم بیرون و با ناراحتی به بابا چشم دوختم
+ خب دیگه خدافظ
به سمت ماشینش رفت که تا اون طرف خیابون نگاش میکردم ، سوار ماشینش شد و رفت....
رفتنشو تماشا میکردم که افراز گفت:
+ بشین تو ماشین بریم
سرتق گفتم:
_ نمیام
+ هن؟ مگه دست خودته؟! بشین بریم گفتم
_ گفتم نمیام
عصبی درماشینو باز کرد. دستمو گرفت و پرتم کرد تو ماشین ، خواستم درو باز کنم که سریع قفلش کرد
به سمتم خم شد و گفت:
+ الان دیگه شوهرتم. باید همینجا برام......
وای وای افرازمونو😭❤️
۹.۰k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.