دنبال ماری پارت ۱۱ ( آخر )
صبح#
خوابم برده بود بلند شدم به پایین رفتم
رایان و راشا نشسته بودن
یاد اتفاق ها افتادم که روی راشا افتادم
رایان: اومدی ماری بیا امروز قراره بفرستیمت بری کارتو عالی انجام دادی
ماری : ممنون
راشا محکم لیوانشو به میز کوبید
رایان: چته پسر! گرخیدم
راشا: ماری قرار نیست هیچ جا بره
ماری: چرااا
دلم آروم شد چون اگه از اینجا می رفتم هیچ جایی نداشتم
راشا : تو از این به بعد با من زندگی می کنی
رایان: چی می گی داداش این برده تو نیست که تصمیم بگیری بره یا نه
راشا: بردم نیست ولی زنم که هست
من دیروز پیش همه اعلام کردم این زنمه
دهنم مثل چی باز مونده بود نمی دونستم چیکار کنم
راشا به سمتم اومد جلوم زانو زد
راشا: ماری می خوای با ها م ازدواج کنی ؟؟
نمی دونستم چه غلطی بکنم به راشا نگاه کردم منم اونو دوست داشتم ولی هیچ وقت به روم نیاوردم
ماری: می تونم یعنی؟
رایان: بله که می تونی
ماری: پسسس بلهه
راشا بغلم کرد و حلقه رو دستم کرد
رایان: پس عشق یه ساله جواب داد
ماری : چی یه ساله؟
راشا: اره راستش
(زمان به وقتی که ماری خواب بود )
ویو راشا:
رایان من عاشق ماری شدم
رایان: واقعی؟
راشا : اره
رایان: پس باید باهاش ازدواج کنی اگه نکنی امروز برمیگرده
راشا: باشه فهمیدم
ماری: یعنی اینا همش نقشه بود؟
راشا : اره خوشت اومد؟
ماری: اوهوم
راشا : پس تا همیشه کنارم می مونی ؟
ماری : چرا نمونم
پاااااایااااان
خوابم برده بود بلند شدم به پایین رفتم
رایان و راشا نشسته بودن
یاد اتفاق ها افتادم که روی راشا افتادم
رایان: اومدی ماری بیا امروز قراره بفرستیمت بری کارتو عالی انجام دادی
ماری : ممنون
راشا محکم لیوانشو به میز کوبید
رایان: چته پسر! گرخیدم
راشا: ماری قرار نیست هیچ جا بره
ماری: چرااا
دلم آروم شد چون اگه از اینجا می رفتم هیچ جایی نداشتم
راشا : تو از این به بعد با من زندگی می کنی
رایان: چی می گی داداش این برده تو نیست که تصمیم بگیری بره یا نه
راشا: بردم نیست ولی زنم که هست
من دیروز پیش همه اعلام کردم این زنمه
دهنم مثل چی باز مونده بود نمی دونستم چیکار کنم
راشا به سمتم اومد جلوم زانو زد
راشا: ماری می خوای با ها م ازدواج کنی ؟؟
نمی دونستم چه غلطی بکنم به راشا نگاه کردم منم اونو دوست داشتم ولی هیچ وقت به روم نیاوردم
ماری: می تونم یعنی؟
رایان: بله که می تونی
ماری: پسسس بلهه
راشا بغلم کرد و حلقه رو دستم کرد
رایان: پس عشق یه ساله جواب داد
ماری : چی یه ساله؟
راشا: اره راستش
(زمان به وقتی که ماری خواب بود )
ویو راشا:
رایان من عاشق ماری شدم
رایان: واقعی؟
راشا : اره
رایان: پس باید باهاش ازدواج کنی اگه نکنی امروز برمیگرده
راشا: باشه فهمیدم
ماری: یعنی اینا همش نقشه بود؟
راشا : اره خوشت اومد؟
ماری: اوهوم
راشا : پس تا همیشه کنارم می مونی ؟
ماری : چرا نمونم
پاااااایااااان
۷.۷k
۱۶ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.