bad girl p: 58
هانا: بیشعور اشغال دیشب چرا هرچی زنگ زدم جواب ندادی
یوهان: یا خواهر کوچولوم نگرانم شده،(دستشو گذاش رو سر هانا) گوشیم شارژ نداش
هانا: فقط چن ماه ازت کوچیکترم
یوهان: چن ماهم چن ماهه
یوهان: راستی امروز عمو وودوک اینا میان اینجا
هانا: جدا
یوهان:اوهوم کوک گف
هانا: اوکی، یوهان پایه ای گیم بزنیم؟
یوهان: من همیشه پایه ام
هانا:پس بریم
رفتیم سمت اتاق گیمم (اسلاید1)
همینجوری داشتیم بازی میکردیم که یکی هدفنامونو دراوورد مامانم بود
یونهی: شما دوتا چشاتون سالمه
یوهان، هانا: واس چی
یونهی: همش سرتون تو این گوشی و این کامپیوترای لعنتیه
یوهان، هانا: نه
یونهی: جفتتون پاشید بیاید پایین وودوک اینا اومدن
یوهان، هانا: باشه
دسته هارو گذاشتیم کنار پاشدیم رفتیم سالن سلام کردیم نشستیم
جون کی: راستی وقت نشد بپرسیم فرانسه چطور بود؟
نامی: عالی بود
وودوک: هانا خوشگلم اونجا که شر درس نکردی؟
هانا: اونجاااااا🤔
یوهان: نع فقط با یکی درگیر شد ولی کارش به دعوا نکشید خداروشکر
کوک: ارع
2ساعت بود نشسته بودیم حوصلم سر رفته بود یوهانم کار داش رف زدم به پای کوک اروم بهش گفتم
هانا: بیا بریم بیرون حوصلم سر رفته
کوک: پاشو بریم
هردوتامون پاشدیم
هانا: ما میریم تو اتاق من فیلم ببینیم، نامی پاشو
نامی: چرا
کوک بزور بلندش کرد رفتیم بالا اتاق من رفتیم داخل اتاق درو بستیم
نامی: یااا بامن چیکار دارین
هانا: بد کردیم نجاتت دادیم پشمک
کوک: نمک نشناسه دیگه چیکارش کنیم
نامی: خب حالا چیکار کنیم
هانا:......
یوهان: یا خواهر کوچولوم نگرانم شده،(دستشو گذاش رو سر هانا) گوشیم شارژ نداش
هانا: فقط چن ماه ازت کوچیکترم
یوهان: چن ماهم چن ماهه
یوهان: راستی امروز عمو وودوک اینا میان اینجا
هانا: جدا
یوهان:اوهوم کوک گف
هانا: اوکی، یوهان پایه ای گیم بزنیم؟
یوهان: من همیشه پایه ام
هانا:پس بریم
رفتیم سمت اتاق گیمم (اسلاید1)
همینجوری داشتیم بازی میکردیم که یکی هدفنامونو دراوورد مامانم بود
یونهی: شما دوتا چشاتون سالمه
یوهان، هانا: واس چی
یونهی: همش سرتون تو این گوشی و این کامپیوترای لعنتیه
یوهان، هانا: نه
یونهی: جفتتون پاشید بیاید پایین وودوک اینا اومدن
یوهان، هانا: باشه
دسته هارو گذاشتیم کنار پاشدیم رفتیم سالن سلام کردیم نشستیم
جون کی: راستی وقت نشد بپرسیم فرانسه چطور بود؟
نامی: عالی بود
وودوک: هانا خوشگلم اونجا که شر درس نکردی؟
هانا: اونجاااااا🤔
یوهان: نع فقط با یکی درگیر شد ولی کارش به دعوا نکشید خداروشکر
کوک: ارع
2ساعت بود نشسته بودیم حوصلم سر رفته بود یوهانم کار داش رف زدم به پای کوک اروم بهش گفتم
هانا: بیا بریم بیرون حوصلم سر رفته
کوک: پاشو بریم
هردوتامون پاشدیم
هانا: ما میریم تو اتاق من فیلم ببینیم، نامی پاشو
نامی: چرا
کوک بزور بلندش کرد رفتیم بالا اتاق من رفتیم داخل اتاق درو بستیم
نامی: یااا بامن چیکار دارین
هانا: بد کردیم نجاتت دادیم پشمک
کوک: نمک نشناسه دیگه چیکارش کنیم
نامی: خب حالا چیکار کنیم
هانا:......
۹.۲k
۰۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.