پارت۷
~جونگکوک ویو~
قرارع فرار کنم و من همیشه ی نقشه دارم لای لباسم ی دکمه رد یاب دارم و وقتی اون دکمه رو بزنم به کیم تهیونگ خبر کمک میرسه و میتونه منو رد یابی کنه...
تهیونگ مجبورم کرده اینو پیش خودم نگه دارم...هیچ وقت فک نمیکردم لازمم بشه..
به ا.ت نگاه کردم سرش پایین بود و فک میکرد..چشاشم قرمز بود از گریه...
دستمو توی جیب لباسم بردم و دکمه رو فشار دادم..
~ویو کیم تهیونگ~
خیلی خسته بودم تازه تیم مافیای رقیبمونو که داشت بارهای توی کامیون هارو میدزدید شکست دادیم و کامیون هارو برای خودمون برداشتیم...
داشتم قهومو میخوردم و توی گوشیم به جونگکوک پیام میدادم و نگران بودم که چرا جواب نمیده...
نکنه گیر افتاده؟
نه بابا اون بچه رو هیچ کس نمیتونه پیدا کنه...
توی همین فکرها بودم که یهو زنگ خطر مخصوصی که به جونگکوک داده بودم توی تلوزیون روشن شد و ی مکان رو با خط قرمز نشون داد...به تلویزیونی که داشت مکان جونگکوک رو توی امن ترین زنداد کره نشون میداد زل زده بودم...آخه چطور؟؟؟
قهوه که دستم بود روی زمین ریخت و لیوان شکست...
هرچه سریع تر به همه ی افرادم خبر دادم و توی ماشینم پریدم و با تمام سرعت سمت محلی که جونگکوک توش بود روندم...سرعتم خیلی زیاد بود چند بار نزدیک بود تصاوف کنم و هرطور شده بود خودمو رسوندم...
~ویو جونگکوک~
نزدیک نیم ساعت از موقعی که دکمه ی کمک رو زده بودم میگذشت...دیگه وقتش بود..
جونگکوک: اهممم آهای ا.ت دستشویی کجاس؟؟
ا.ت:ها؟اها!....توی سلولته دیگه کوری؟
جونگکوک:از من انتظار داری کارمو روی این خراب شده بکنم؟؟؟((پارهههه))
ا.ت جلو اومد که بگه اونقدر هاهم کثیف نیست که یهو کشیدمش سمت میله های سلول و کلید رو از جیبش کندم...زدم تو سرش و بیهوش شد...کلید رو برداشتم و درو باز کردم و دست ا.ت رو بالای سرش روی میله بستم آروم سورتشو از درد جمع کرد و لای چشماشو باز کرد و آروم بهم نگاه کرد...
خیلی دختر کیوتی بود و همونقدر هم هات و جذاب...
آروم داشتم بهش نزدیک میشدم...دست خودم نبود..
که یهو.......
۵لایک
۷ نظر
قرارع فرار کنم و من همیشه ی نقشه دارم لای لباسم ی دکمه رد یاب دارم و وقتی اون دکمه رو بزنم به کیم تهیونگ خبر کمک میرسه و میتونه منو رد یابی کنه...
تهیونگ مجبورم کرده اینو پیش خودم نگه دارم...هیچ وقت فک نمیکردم لازمم بشه..
به ا.ت نگاه کردم سرش پایین بود و فک میکرد..چشاشم قرمز بود از گریه...
دستمو توی جیب لباسم بردم و دکمه رو فشار دادم..
~ویو کیم تهیونگ~
خیلی خسته بودم تازه تیم مافیای رقیبمونو که داشت بارهای توی کامیون هارو میدزدید شکست دادیم و کامیون هارو برای خودمون برداشتیم...
داشتم قهومو میخوردم و توی گوشیم به جونگکوک پیام میدادم و نگران بودم که چرا جواب نمیده...
نکنه گیر افتاده؟
نه بابا اون بچه رو هیچ کس نمیتونه پیدا کنه...
توی همین فکرها بودم که یهو زنگ خطر مخصوصی که به جونگکوک داده بودم توی تلوزیون روشن شد و ی مکان رو با خط قرمز نشون داد...به تلویزیونی که داشت مکان جونگکوک رو توی امن ترین زنداد کره نشون میداد زل زده بودم...آخه چطور؟؟؟
قهوه که دستم بود روی زمین ریخت و لیوان شکست...
هرچه سریع تر به همه ی افرادم خبر دادم و توی ماشینم پریدم و با تمام سرعت سمت محلی که جونگکوک توش بود روندم...سرعتم خیلی زیاد بود چند بار نزدیک بود تصاوف کنم و هرطور شده بود خودمو رسوندم...
~ویو جونگکوک~
نزدیک نیم ساعت از موقعی که دکمه ی کمک رو زده بودم میگذشت...دیگه وقتش بود..
جونگکوک: اهممم آهای ا.ت دستشویی کجاس؟؟
ا.ت:ها؟اها!....توی سلولته دیگه کوری؟
جونگکوک:از من انتظار داری کارمو روی این خراب شده بکنم؟؟؟((پارهههه))
ا.ت جلو اومد که بگه اونقدر هاهم کثیف نیست که یهو کشیدمش سمت میله های سلول و کلید رو از جیبش کندم...زدم تو سرش و بیهوش شد...کلید رو برداشتم و درو باز کردم و دست ا.ت رو بالای سرش روی میله بستم آروم سورتشو از درد جمع کرد و لای چشماشو باز کرد و آروم بهم نگاه کرد...
خیلی دختر کیوتی بود و همونقدر هم هات و جذاب...
آروم داشتم بهش نزدیک میشدم...دست خودم نبود..
که یهو.......
۵لایک
۷ نظر
۳.۷k
۲۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.