پارت نهم شکار مرگ 🔪🖤
رفتیم فروشگاه خیلی بزرگ بود در از لباسای گرون نگا کوک کردم
ا/ت: مطمئنی که میخوای پولات برای من خرج کنی ؟
کوک : کمتر حرف بزن زود باش هر چی که دوست داری انتخاب کن
خود کوک نشست قهوه میخورد نگا من میکرد لباس میپوشیدم میومدم جلوش که اونم انتخاب کنه موهام دادم پشت گوشم
ا/ت : خوبه ؟
کوک : خیلی بازه
رفتم یه لباس دیگه امتحان کردم اومدم جلوش
ا/ت : بهم میاد مگه نه ؟
کوک : اوممم اره بهت میاد ولی
رفتم یه لباس دیگه پوشیدم کوک اومد سمتم جلوم وایساد موهام داد پشت گوشم توی چشمای هم زل زده بودیم قلبم داشت از سینم میزد بیرون که نزدیک لبم شد گوشیش زنگ خورد سریع رفتم عقب رفت بیرون که جواب بده
لباسایی که میخواستم برام گذاشتن توی پاکت کوک هنوزم داشت با تلفن حرف میزد اومد تو نگاش کردم
ا/ت : تلفنت خیلی طول کشید
کوک : دستیارم بود بقیش برو خودت بخر
کارتش داد بهم رفت عصبی شدم پسره عوضی اه چرا دارم اینجوری رفتار میکنم مگه واقعا شوهرمه یا اصلا دوستم داره یکم وسایل دیگه خریدم رفتم خونه زنگ زدم دوست دختر داداشم باز کرد
سریع بغلم کرد بغلش کردم رفتم تو داداشم بغل کردم یه بچه دیدم توی گهواره
دوست دخترش نشوندم روی صندلی کلی خوراکی واسم آورد
ا/ت : میا خیلی خوشگل شدی خیلی وقت بود ندیده بودمت
داداشم : اوهوم خیلی
حلقه دیدم تو انگشتشون
ا/ت : شما دوتا ازدواج کردین ؟
داداشم : اره خب وقتی غیبت زد ازدواج کردیم
میا: ببخشید بابت اینکه بهت خبری ندادیم
ا/ت : نه نه اصلا مشکلی نیست ناراحت نباشین خوشحالم ازدواج کردین شما زوج خوبی میشین
داداشم : آبجی ما یه پسر کوچولو داریم اون بچه اورد داد بغلم
ا/ت : عاااا خیلی گوگولیه پس عمه شدم چه خوب
دلم گرفته بود چقدر زندگی خوبی داشتن واقعا عاشق هم بودن
ا/ت : خب دیگه میرم
میا: ولی تازه اومدی
داداشم : راست میگه
ا/ت: شرمنده نمیتونم دیگه بلند شدم از خونه زدم بیرون بارون گرفت کامل خیس شده بودم راه میرفتم گریه میکردم خوبه بارون میومد تنهایی گریه نمیکردم یه ماشین مشکی کنارم نگر داشت
یکی ازش پیاده شد کوک بود خیس شد
کوک : کجا بودی ( با داد )
فقط نگاش میکردم
کوک : گفتم کجا بودی کری ؟ ( داد )
به گریه کردن ادامه دادم
کوک : لعنت بهت
دستم گرفت کشیدم تو ماشین حرکت کرد
عکس خریدای ا/ت اسلایدا بعده 🍄 🖤
ا/ت: مطمئنی که میخوای پولات برای من خرج کنی ؟
کوک : کمتر حرف بزن زود باش هر چی که دوست داری انتخاب کن
خود کوک نشست قهوه میخورد نگا من میکرد لباس میپوشیدم میومدم جلوش که اونم انتخاب کنه موهام دادم پشت گوشم
ا/ت : خوبه ؟
کوک : خیلی بازه
رفتم یه لباس دیگه امتحان کردم اومدم جلوش
ا/ت : بهم میاد مگه نه ؟
کوک : اوممم اره بهت میاد ولی
رفتم یه لباس دیگه پوشیدم کوک اومد سمتم جلوم وایساد موهام داد پشت گوشم توی چشمای هم زل زده بودیم قلبم داشت از سینم میزد بیرون که نزدیک لبم شد گوشیش زنگ خورد سریع رفتم عقب رفت بیرون که جواب بده
لباسایی که میخواستم برام گذاشتن توی پاکت کوک هنوزم داشت با تلفن حرف میزد اومد تو نگاش کردم
ا/ت : تلفنت خیلی طول کشید
کوک : دستیارم بود بقیش برو خودت بخر
کارتش داد بهم رفت عصبی شدم پسره عوضی اه چرا دارم اینجوری رفتار میکنم مگه واقعا شوهرمه یا اصلا دوستم داره یکم وسایل دیگه خریدم رفتم خونه زنگ زدم دوست دختر داداشم باز کرد
سریع بغلم کرد بغلش کردم رفتم تو داداشم بغل کردم یه بچه دیدم توی گهواره
دوست دخترش نشوندم روی صندلی کلی خوراکی واسم آورد
ا/ت : میا خیلی خوشگل شدی خیلی وقت بود ندیده بودمت
داداشم : اوهوم خیلی
حلقه دیدم تو انگشتشون
ا/ت : شما دوتا ازدواج کردین ؟
داداشم : اره خب وقتی غیبت زد ازدواج کردیم
میا: ببخشید بابت اینکه بهت خبری ندادیم
ا/ت : نه نه اصلا مشکلی نیست ناراحت نباشین خوشحالم ازدواج کردین شما زوج خوبی میشین
داداشم : آبجی ما یه پسر کوچولو داریم اون بچه اورد داد بغلم
ا/ت : عاااا خیلی گوگولیه پس عمه شدم چه خوب
دلم گرفته بود چقدر زندگی خوبی داشتن واقعا عاشق هم بودن
ا/ت : خب دیگه میرم
میا: ولی تازه اومدی
داداشم : راست میگه
ا/ت: شرمنده نمیتونم دیگه بلند شدم از خونه زدم بیرون بارون گرفت کامل خیس شده بودم راه میرفتم گریه میکردم خوبه بارون میومد تنهایی گریه نمیکردم یه ماشین مشکی کنارم نگر داشت
یکی ازش پیاده شد کوک بود خیس شد
کوک : کجا بودی ( با داد )
فقط نگاش میکردم
کوک : گفتم کجا بودی کری ؟ ( داد )
به گریه کردن ادامه دادم
کوک : لعنت بهت
دستم گرفت کشیدم تو ماشین حرکت کرد
عکس خریدای ا/ت اسلایدا بعده 🍄 🖤
۱۶.۸k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.