گریه نکن~پارت ۱
سلام این شما و این یک فیک دیگر😑
این فیک اسمش «گریه نکن»هس
امیدوارم خوشتون بیاد
در کنارش فیک راه برگشت هم ادامه میدم.
(توضیح:شخصیت اصلی دختریه به اسم ورونیکا،خواهر ایزانا و اما،اسم اما چان رو یادش رفته و قیافشم همینطور،نمیدونه مایکی میشه برادرش اما عاشق مایکی شده،مایکی هم همینطور،اسلاید دو عکس ورونیکاس)
این فیک هنتای نمیشه ولی قیشنگه
کامنت؟✨
______________________________
+خیلخب،بنام خودا.
سلام،من یک دخترم که اسمش ورونیکاست.
۱۶ سالمه و توی توکیو زندگی میکنم.
توی یه باندیم به اسم توکیو مانجی گنگ،فرماندش یه پسر ژاذابه به اسم مانجیرو سانو که ما بهش میگیم مایکی.
من بچه بودم یک برادر و یک خواهر داشتم،با خواهرم یکسال تفاوت سنی داشتیم،من ۱۶ و اون ۱۵ سال. برادرم ۱۷ سالش بود،اسمش ایزاناست.
چند سالیهکه ازش خبر ندارم،اسم خواهرم هم نمیدونم.اصن نمیدونم خواهرم و ایزانا زندن یا مردن؟
کاش میدیدمشون...
هعی،مهم نیست.
من گروه ششم تومان رو رهبری میکنم،دستیاری ندارم،اما اعضای گروه ششم تومان ۲۰ نفرن.
گاهی حالم خیلی داغون میشه،جوریکه دوست دارم سرمو بزارم روی شونه یکی و فقط گریه کنم،کاش داداشم اینجا بود...
من خاطرات هرروزم رو از سیر تا پیاز رو توی دفتر خاطراتم مینویسم،تقریبا سه سالی میشه که اینکارو میکنم.اینارو مینویسم تا بعدا بدم داداشم همرو بخونه و بدونه که خواهرش چه زجر هایی کشیده یا چه موفقیت هایی کسب کرده.
ایزانا خیلی منو دوست داشت،حتیبیشتر از جونش.
چشم هام کم کم بسته شد،و من روی دفتر خاطراتم خوابم برد..
*از زبان راوی،فردا صبح*
ورونیکا امروز باید میرفت گنگ پیش دوستاش سر جایی که تعیین کرده بودن،اما دختره گاو..چیز نه ینی گل خواب موند•-•
*دینگ دینگ ایفون
+عیبابا خروس بی محل کیه این وقت صب،اصن ساعت چندهههه؟
ساعتو دید،به به ساعت ۱۰:۳۰ لنگ ظهر بید😂😐🌚
سریع دوید سمت ایفون و برداشت:کیهههه؟
مایکی پشت ایفون بود.
مایکی:ورونیکا ژان من نیم ساعته...
+باشه الان میام پایین
سریع یه لباس میپوشه(اس ۳)بدو بدو میاد پایین.
تا مایکیو میبینه انرژی میگیره و میپره بغلش.
+مایکی جونمممممم
مایکی:عزیز دلمممممم(ب نام خدا این یکی از دیالوگای سریال طوبی بید😑💔)
دراکن:ای خدا باز اینا همو دیدن
مایکی:دوریاکیمیقولی عجگم؟
+ارهههه
مایکی:ندارم😂😐
+هههههییییهاهااا بامزهههه(داره مسخره میگوله😑💔)
مایکی:خخخخخخخ
دراکن:😐🤦🏻♀️
میتسویا:بیاین اینور دیگه،وایییی ورو چان چقد لباست قیشنگه
+میسییییی میتییییی
پاه داره کوفت میکنه*
باجی و کازو تو والهالان*
کن چین از حوصله سر رفتنشداره مگس کیش میکنه*
آیلی نویسنده این فیک ویروس گرفته داره از دل درد میمیره*
تو داریاینو میخونی*
مایکی و ورونیکا دارن قربون صدقه هم میرن*
بعد که از هم جدا میشن دست همو میگیرن.
دراکن:اینا ول کن نیستن.
میتسو:چه عاشقانه چه شاعرانه😐❤️
اسمایلی:ک...ن لقتون منم رل میخام🔪
انگری:داش اروم باش وگرنه گریه موکونماااا
اسمایلی:گوه خوریدم😐
انگری:نگووووو
پاه:به به چه رامن خوشمزه ای ازین بسته بندیا بازم بگیرم.
این اکیپ قشنگ مشنگ باهم میرن گردش.
تو گردش یهو یه چیزی به ذهن مایکی میرسه..
____________________
هوی
داداش
چیزی به اسم فالو کامنت وجود داره هاااااا
ایششششش
این فیک اسمش «گریه نکن»هس
امیدوارم خوشتون بیاد
در کنارش فیک راه برگشت هم ادامه میدم.
(توضیح:شخصیت اصلی دختریه به اسم ورونیکا،خواهر ایزانا و اما،اسم اما چان رو یادش رفته و قیافشم همینطور،نمیدونه مایکی میشه برادرش اما عاشق مایکی شده،مایکی هم همینطور،اسلاید دو عکس ورونیکاس)
این فیک هنتای نمیشه ولی قیشنگه
کامنت؟✨
______________________________
+خیلخب،بنام خودا.
سلام،من یک دخترم که اسمش ورونیکاست.
۱۶ سالمه و توی توکیو زندگی میکنم.
توی یه باندیم به اسم توکیو مانجی گنگ،فرماندش یه پسر ژاذابه به اسم مانجیرو سانو که ما بهش میگیم مایکی.
من بچه بودم یک برادر و یک خواهر داشتم،با خواهرم یکسال تفاوت سنی داشتیم،من ۱۶ و اون ۱۵ سال. برادرم ۱۷ سالش بود،اسمش ایزاناست.
چند سالیهکه ازش خبر ندارم،اسم خواهرم هم نمیدونم.اصن نمیدونم خواهرم و ایزانا زندن یا مردن؟
کاش میدیدمشون...
هعی،مهم نیست.
من گروه ششم تومان رو رهبری میکنم،دستیاری ندارم،اما اعضای گروه ششم تومان ۲۰ نفرن.
گاهی حالم خیلی داغون میشه،جوریکه دوست دارم سرمو بزارم روی شونه یکی و فقط گریه کنم،کاش داداشم اینجا بود...
من خاطرات هرروزم رو از سیر تا پیاز رو توی دفتر خاطراتم مینویسم،تقریبا سه سالی میشه که اینکارو میکنم.اینارو مینویسم تا بعدا بدم داداشم همرو بخونه و بدونه که خواهرش چه زجر هایی کشیده یا چه موفقیت هایی کسب کرده.
ایزانا خیلی منو دوست داشت،حتیبیشتر از جونش.
چشم هام کم کم بسته شد،و من روی دفتر خاطراتم خوابم برد..
*از زبان راوی،فردا صبح*
ورونیکا امروز باید میرفت گنگ پیش دوستاش سر جایی که تعیین کرده بودن،اما دختره گاو..چیز نه ینی گل خواب موند•-•
*دینگ دینگ ایفون
+عیبابا خروس بی محل کیه این وقت صب،اصن ساعت چندهههه؟
ساعتو دید،به به ساعت ۱۰:۳۰ لنگ ظهر بید😂😐🌚
سریع دوید سمت ایفون و برداشت:کیهههه؟
مایکی پشت ایفون بود.
مایکی:ورونیکا ژان من نیم ساعته...
+باشه الان میام پایین
سریع یه لباس میپوشه(اس ۳)بدو بدو میاد پایین.
تا مایکیو میبینه انرژی میگیره و میپره بغلش.
+مایکی جونمممممم
مایکی:عزیز دلمممممم(ب نام خدا این یکی از دیالوگای سریال طوبی بید😑💔)
دراکن:ای خدا باز اینا همو دیدن
مایکی:دوریاکیمیقولی عجگم؟
+ارهههه
مایکی:ندارم😂😐
+هههههییییهاهااا بامزهههه(داره مسخره میگوله😑💔)
مایکی:خخخخخخخ
دراکن:😐🤦🏻♀️
میتسویا:بیاین اینور دیگه،وایییی ورو چان چقد لباست قیشنگه
+میسییییی میتییییی
پاه داره کوفت میکنه*
باجی و کازو تو والهالان*
کن چین از حوصله سر رفتنشداره مگس کیش میکنه*
آیلی نویسنده این فیک ویروس گرفته داره از دل درد میمیره*
تو داریاینو میخونی*
مایکی و ورونیکا دارن قربون صدقه هم میرن*
بعد که از هم جدا میشن دست همو میگیرن.
دراکن:اینا ول کن نیستن.
میتسو:چه عاشقانه چه شاعرانه😐❤️
اسمایلی:ک...ن لقتون منم رل میخام🔪
انگری:داش اروم باش وگرنه گریه موکونماااا
اسمایلی:گوه خوریدم😐
انگری:نگووووو
پاه:به به چه رامن خوشمزه ای ازین بسته بندیا بازم بگیرم.
این اکیپ قشنگ مشنگ باهم میرن گردش.
تو گردش یهو یه چیزی به ذهن مایکی میرسه..
____________________
هوی
داداش
چیزی به اسم فالو کامنت وجود داره هاااااا
ایششششش
۳.۴k
۱۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.