PART ¹⁴
𝑺𝒕𝒊𝒍𝒍 𝒘𝒊𝒕𝒉 𝒚𝒐𝒖
یونگی: گریه نکن عزیزم ، بیا بغلم.
◆◇◇◇◇◆
یونگی: ا/ت ما همه چیو باهم درست میکنیم خب. تو اصن ناراحت نباش.
ا/ت: مرسی که هستی یونگی
تهیونگ: ا/ت رو ماعم میتونی حساب کنی ، میدونم سخته ولی ما چیزی به کوک نمیگیم.
ا/ت: ازت ممنونم تهیونگا.
ا/ت: فقط میشه راجب امروزم چیزی به کوک نگید
جیهوپ: حتما
تهیونگ: فک کنم دیگه بهتره که بریم
◆◇◇◇◇◇◇◇◆
۲روز بعد....
ا/ت ویو : رفته بودم بیرون تا یکم هوا بخورم بعد از اینکه یکم تو بیرون وقت گذروندم برگشتم خونه. وقتی رسیدم دیدم که یه نفر نشسته جلوی در خونم و زانوهاش بقل گرفته.
رفتم جلو ، سرشو آورد بالا
ا/ت: کوک؟
جونگکوک: ا/ت میشه صحبت کنیم؟
ا/ت: اینجا چیکار میکنی؟
جونگکوک: کارت دارم
ا/ت: متاسفم ولی وقتشو ندارم
جونگکوک: ا/ت چرا انقدر با من رسمی حرف میزنی ، خب اگه اتفاقی افتاده بهم بگو دیگه (داد)
ا/ت: صداتو بیار پایین
جونگکوک: ا/ت من دارم دیوونه میشم ، چرا هیچی نمیگی ، نکنه دیگه دوسم نداری؟
ا/ت: آره دقیقا ، دیگه دوست ندارم
جونگکوک: چی ، میفهمی چی داری میگی
ا/ت: خوب میفهمم که چی دارم میگم ، من .... دیگه...دوست...ندارم(شمرده شمرده)
جونگکوک: این حرفو نزن میدونی که قلبم میشکنه ، تروخدا باهام شوخی نکن
ا/ت: تو نمیفهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟
جونگکوک: ا....ا/ت
ا/ت: لطفا دیگه اینجا نیاید آقای جئون...!
ا/ت ویو: تمام مدت دستامو مشت کردم تا مانع لرزششون بشم ، کلیدو وارد در کردم و بازش کردم و رفتم داخل.
به محض اینکه وارد شدم سریع درو بستم ، نفس حبس شدمو بیرون دادم و پشت در نشستم و شروع کردم آروم گریه کردن
آروم با دستم به سینم میزدم و ازش میخواستم که آروم باشه ولی نگه گوش میداد
کوک منو ببخش ، من واقعا نمیخوام که این اتفاق بیوفته.
•ادامه دارد•
▪︎همیشه با تو▪︎
یونگی: گریه نکن عزیزم ، بیا بغلم.
◆◇◇◇◇◆
یونگی: ا/ت ما همه چیو باهم درست میکنیم خب. تو اصن ناراحت نباش.
ا/ت: مرسی که هستی یونگی
تهیونگ: ا/ت رو ماعم میتونی حساب کنی ، میدونم سخته ولی ما چیزی به کوک نمیگیم.
ا/ت: ازت ممنونم تهیونگا.
ا/ت: فقط میشه راجب امروزم چیزی به کوک نگید
جیهوپ: حتما
تهیونگ: فک کنم دیگه بهتره که بریم
◆◇◇◇◇◇◇◇◆
۲روز بعد....
ا/ت ویو : رفته بودم بیرون تا یکم هوا بخورم بعد از اینکه یکم تو بیرون وقت گذروندم برگشتم خونه. وقتی رسیدم دیدم که یه نفر نشسته جلوی در خونم و زانوهاش بقل گرفته.
رفتم جلو ، سرشو آورد بالا
ا/ت: کوک؟
جونگکوک: ا/ت میشه صحبت کنیم؟
ا/ت: اینجا چیکار میکنی؟
جونگکوک: کارت دارم
ا/ت: متاسفم ولی وقتشو ندارم
جونگکوک: ا/ت چرا انقدر با من رسمی حرف میزنی ، خب اگه اتفاقی افتاده بهم بگو دیگه (داد)
ا/ت: صداتو بیار پایین
جونگکوک: ا/ت من دارم دیوونه میشم ، چرا هیچی نمیگی ، نکنه دیگه دوسم نداری؟
ا/ت: آره دقیقا ، دیگه دوست ندارم
جونگکوک: چی ، میفهمی چی داری میگی
ا/ت: خوب میفهمم که چی دارم میگم ، من .... دیگه...دوست...ندارم(شمرده شمرده)
جونگکوک: این حرفو نزن میدونی که قلبم میشکنه ، تروخدا باهام شوخی نکن
ا/ت: تو نمیفهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟
جونگکوک: ا....ا/ت
ا/ت: لطفا دیگه اینجا نیاید آقای جئون...!
ا/ت ویو: تمام مدت دستامو مشت کردم تا مانع لرزششون بشم ، کلیدو وارد در کردم و بازش کردم و رفتم داخل.
به محض اینکه وارد شدم سریع درو بستم ، نفس حبس شدمو بیرون دادم و پشت در نشستم و شروع کردم آروم گریه کردن
آروم با دستم به سینم میزدم و ازش میخواستم که آروم باشه ولی نگه گوش میداد
کوک منو ببخش ، من واقعا نمیخوام که این اتفاق بیوفته.
•ادامه دارد•
▪︎همیشه با تو▪︎
۳۸.۶k
۱۲ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.