name:belife
part:9
دختر مو سیاه بغضی کرد و دوباره ادامه داد : اونجا سوریون سریع بغل تهیونگ رفت و نقش من و در اورد...من...من خیلی گیج شده بودم...فقط بهش گفتم سوریون؟
اما اون خیالش نبود. تهیونگ گیج شده بود...هر چقدر میگفتم من ا.تم...اون...اونم میگفت دروغ میگه و من ا.تم...تهیونگ فکر کرد من سوریونم...چون دلیلی نداشتم...من و سوریون خیلی شبیه همیم...تفاوتی نداشتیم که بگم...اینطوری من اشتباه به جای سوریون اینجام
دکتر جونگ اروم از روی تخت بلند شد و لب زد : من درستش میکنم ا.ت...نگران نباش
و بعد با برداشتن قدماش با اون کفش های براق از اتاق خارج شد و درو قفل کرد .
دختر مو مشکی زیر پتو رفت و با پوزخندش لب زد : مرسی
***
تهیونگ توی جاش چرخید و با دیدن ا.ت لبخندی زد.
کمی جلو رفت و از پشت بغلش کرد که اعتراض ا.ت توی خواب بلند شد : لختم تهیونگا ...برو ا...اونور
تهیونگ بینیش رو به شونه لخت همسرش چسبوند و لب زد : همینش خوبه
ا.ت خنده ای از سر خجالت زد . اینو میشد از سرخ شدن گونه هاش فهمید.
با صدای در هر دو متعجب چشاشون و باز کرد.
تهیونگ سریع بلند شد و با برداشتن تیشرتش لب زد : من در رو باز میکنم
ا.ت سری تکون داد و با پیچیدن ملحفه دورش سمت کمد لباساش رفت.
تهیونگ دستی به موهاش کشید و درو باز کرد.
با دیدن یه مرد که کت و شلوار پوشیده بود و دختری که پشتش بود متعجب پرسید : چیزی شده؟
اون مرد لبخندی زد و گفت : خانم سوریون هستن؟
تهیونگ یکی از ابروهاش رو بالا داد و با دوتا از انگشتاش پیشونیش رو ماساژ داد : خیر...ایشون تیمارستان هستن
ا.ت با پوشیدن لباساش سریع سمت تهیونگ اومد و لب زد : چیزی شده؟
اون مرد با دیدن ا.ت سریع به پشتش برگشت و با دیدن دو تا از پرستارای زن که موهاشون رو به تور سیاه رنگی گوجه ای بسته بودن به ا.ت اشاره کرد و لب زد : خیلی سریع
اون دو نفر سری خم کردن و داخل خونه شد و هر کدوم یه طرف ا.ت ایستادن و بازو های ا.ت رو گرفتن.
ا.ت با ترس به دوتاشون نگاه کرد و گفت : چیکار میکنید؟؟؟؟
تهیونگ دستش رو از روی دستگیره برداشت و سمتشون رفت مچ یکی از پرستار های ررو کشید و بازوی ا.ت رو ازاد کرد : اینکارا برای چیه؟ چه مرگتونه؟
اون مرد کمی داخل اومد و لب زد : داریم لی سوریون رو میبریم
تهیونگ با بهت سمت اون مرد برگشت و لب زد : چی؟
اون دختری که پشت مرد بود سریع سمت تهیونگ اومد و اونو بغل کرد و همزمان لب زد : تهیونگا...منم...ا.ت
دختری که دست دو تا پرستا بود با ترس و بهت به تهیونگ و اون دختر نگاه کرد و بلند گفت : چی میگی...سوریون...تویی...تهیونگ داره دروغ میگههه...تهیونگا...حرفش رو باور نکن
تهیونگ با صورت متعجب اروم دختر بغلش رو محکم گرفت و با عصبانیت به دختری که بازو هاش توسط دو تا پرستار گرفته شده بود خیره شد.
تهیونگ: سوریون...بهت گفتم بس کن....
#سناریو#بی_تی#اس#جین
دختر مو سیاه بغضی کرد و دوباره ادامه داد : اونجا سوریون سریع بغل تهیونگ رفت و نقش من و در اورد...من...من خیلی گیج شده بودم...فقط بهش گفتم سوریون؟
اما اون خیالش نبود. تهیونگ گیج شده بود...هر چقدر میگفتم من ا.تم...اون...اونم میگفت دروغ میگه و من ا.تم...تهیونگ فکر کرد من سوریونم...چون دلیلی نداشتم...من و سوریون خیلی شبیه همیم...تفاوتی نداشتیم که بگم...اینطوری من اشتباه به جای سوریون اینجام
دکتر جونگ اروم از روی تخت بلند شد و لب زد : من درستش میکنم ا.ت...نگران نباش
و بعد با برداشتن قدماش با اون کفش های براق از اتاق خارج شد و درو قفل کرد .
دختر مو مشکی زیر پتو رفت و با پوزخندش لب زد : مرسی
***
تهیونگ توی جاش چرخید و با دیدن ا.ت لبخندی زد.
کمی جلو رفت و از پشت بغلش کرد که اعتراض ا.ت توی خواب بلند شد : لختم تهیونگا ...برو ا...اونور
تهیونگ بینیش رو به شونه لخت همسرش چسبوند و لب زد : همینش خوبه
ا.ت خنده ای از سر خجالت زد . اینو میشد از سرخ شدن گونه هاش فهمید.
با صدای در هر دو متعجب چشاشون و باز کرد.
تهیونگ سریع بلند شد و با برداشتن تیشرتش لب زد : من در رو باز میکنم
ا.ت سری تکون داد و با پیچیدن ملحفه دورش سمت کمد لباساش رفت.
تهیونگ دستی به موهاش کشید و درو باز کرد.
با دیدن یه مرد که کت و شلوار پوشیده بود و دختری که پشتش بود متعجب پرسید : چیزی شده؟
اون مرد لبخندی زد و گفت : خانم سوریون هستن؟
تهیونگ یکی از ابروهاش رو بالا داد و با دوتا از انگشتاش پیشونیش رو ماساژ داد : خیر...ایشون تیمارستان هستن
ا.ت با پوشیدن لباساش سریع سمت تهیونگ اومد و لب زد : چیزی شده؟
اون مرد با دیدن ا.ت سریع به پشتش برگشت و با دیدن دو تا از پرستارای زن که موهاشون رو به تور سیاه رنگی گوجه ای بسته بودن به ا.ت اشاره کرد و لب زد : خیلی سریع
اون دو نفر سری خم کردن و داخل خونه شد و هر کدوم یه طرف ا.ت ایستادن و بازو های ا.ت رو گرفتن.
ا.ت با ترس به دوتاشون نگاه کرد و گفت : چیکار میکنید؟؟؟؟
تهیونگ دستش رو از روی دستگیره برداشت و سمتشون رفت مچ یکی از پرستار های ررو کشید و بازوی ا.ت رو ازاد کرد : اینکارا برای چیه؟ چه مرگتونه؟
اون مرد کمی داخل اومد و لب زد : داریم لی سوریون رو میبریم
تهیونگ با بهت سمت اون مرد برگشت و لب زد : چی؟
اون دختری که پشت مرد بود سریع سمت تهیونگ اومد و اونو بغل کرد و همزمان لب زد : تهیونگا...منم...ا.ت
دختری که دست دو تا پرستا بود با ترس و بهت به تهیونگ و اون دختر نگاه کرد و بلند گفت : چی میگی...سوریون...تویی...تهیونگ داره دروغ میگههه...تهیونگا...حرفش رو باور نکن
تهیونگ با صورت متعجب اروم دختر بغلش رو محکم گرفت و با عصبانیت به دختری که بازو هاش توسط دو تا پرستار گرفته شده بود خیره شد.
تهیونگ: سوریون...بهت گفتم بس کن....
#سناریو#بی_تی#اس#جین
۱۷.۵k
۱۷ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.