رمان ستاره ی من 👀💙
رمان ستاره ی من 👀💙
پارت9
دکتر: تبریک میگم دوروک اتاکول خیلی قوی بود و خطر جانی وجود نداره
از خوشحالی دست زدم و گریه کردم بعد ایبیکه اولجان و عمر رو بغل کردم حتی سوسن و تولگا و ملیسا هم بغل کردم
ملیسا: آسیه دیدی گفتم چیزی نمیشه داداش من خیلی قویه
با گریه گفتم: اگه چیزی میشد هیچوقت خودمو نمیبخشیدم. آقای دکتر میتونم دوروک رو ببینم
دکتر: بله ولی فقط یک نفر میتونه اونو ببینه.
رو به بچه ها گفتم : بچه ها لطفاً بزارید من برم ببینمش
یاسمین: نخیرم من میخوام.
ملیسا: یاسمین تو آخرین نفری هستی که باید اونو ببینه، دوروک ازت متنفره، بنده به عنوان خواهر دوروک میگم آسیه میتونه اونو ببینه
همین که ملیسا اینو گفت دویدم تو اتاق دوروک
دوروک رو تخت دراز کشیده بود و سرم بهش زده بودن و پیشونیش رو چسب زخم و باند زده بودن.
گفتم: دوروک
رفتم نشستم رو تختش و محکم بغلش کردم و لپش رو بوس کردم
دست دوروک رو گرفتم و ناز کردم
گفتم: ببین دوروک عشق خوشگلم منو ببخش واقعا از قصد اینکارو نکردم واقعا منو ببخش اگه بلایی سر تو میومد هیچوقت خودمو نمیبخشیدم هرگز، دوروک وقتی تو اینجا بودی خیلی غصه خوردم خیلی فکرای بدی کردم دوروک😭😭
بعدش زدم زیر گریه...
دوروک دستم رو فشار داد: آسیه من اینجام بلایی سرم نیومده حالم خوبه اشکاتو پاک کن عزیزم
من بیشتر گریه کردم : دوروک باور کن از قصد نبود من خیلی دوستت دارم عاشقتم دوروک واقعا اگه تورو از دست بدم خودمو میکشم نفسم رو میگیرم دوروک🥺
دوروک بغلم کرد و سرم رو بوسید
دوروک: هیچوقت تنهات نمیذارم توهم نذار باشه؟
با چشمای گریون بهش نگاه کردم: باشه دوروک قول میدم🥺
دوروک: آفرین عزیزم
پارت9
دکتر: تبریک میگم دوروک اتاکول خیلی قوی بود و خطر جانی وجود نداره
از خوشحالی دست زدم و گریه کردم بعد ایبیکه اولجان و عمر رو بغل کردم حتی سوسن و تولگا و ملیسا هم بغل کردم
ملیسا: آسیه دیدی گفتم چیزی نمیشه داداش من خیلی قویه
با گریه گفتم: اگه چیزی میشد هیچوقت خودمو نمیبخشیدم. آقای دکتر میتونم دوروک رو ببینم
دکتر: بله ولی فقط یک نفر میتونه اونو ببینه.
رو به بچه ها گفتم : بچه ها لطفاً بزارید من برم ببینمش
یاسمین: نخیرم من میخوام.
ملیسا: یاسمین تو آخرین نفری هستی که باید اونو ببینه، دوروک ازت متنفره، بنده به عنوان خواهر دوروک میگم آسیه میتونه اونو ببینه
همین که ملیسا اینو گفت دویدم تو اتاق دوروک
دوروک رو تخت دراز کشیده بود و سرم بهش زده بودن و پیشونیش رو چسب زخم و باند زده بودن.
گفتم: دوروک
رفتم نشستم رو تختش و محکم بغلش کردم و لپش رو بوس کردم
دست دوروک رو گرفتم و ناز کردم
گفتم: ببین دوروک عشق خوشگلم منو ببخش واقعا از قصد اینکارو نکردم واقعا منو ببخش اگه بلایی سر تو میومد هیچوقت خودمو نمیبخشیدم هرگز، دوروک وقتی تو اینجا بودی خیلی غصه خوردم خیلی فکرای بدی کردم دوروک😭😭
بعدش زدم زیر گریه...
دوروک دستم رو فشار داد: آسیه من اینجام بلایی سرم نیومده حالم خوبه اشکاتو پاک کن عزیزم
من بیشتر گریه کردم : دوروک باور کن از قصد نبود من خیلی دوستت دارم عاشقتم دوروک واقعا اگه تورو از دست بدم خودمو میکشم نفسم رو میگیرم دوروک🥺
دوروک بغلم کرد و سرم رو بوسید
دوروک: هیچوقت تنهات نمیذارم توهم نذار باشه؟
با چشمای گریون بهش نگاه کردم: باشه دوروک قول میدم🥺
دوروک: آفرین عزیزم
۲.۰k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.