چشمان اربابم فیک جونگکوک
پارت:4
بعد از شستن لباس ها
وقت رفتنم بود ک صدای نعره ارباب هممون رو شوکه کرد
=همه جمع شید ارباب باهاتون کار داره
خیلی ترسیده بودم
هممون ب صف شده بودیم سر جمع میشدیم ۸نفر
+کار هرکی بوده خودش بگه
هممون سکوت کرده بودیم
+گفتم کار کدومتون بوده(با داد
+پس جاسوسی منو میکنین
+اجوما(با داد
=ب..بله..ارباب
+مگ من ب تو نگفتم با دقت برده هامو انتخاب کن پس چرا همچین اتفاقی افتادع
=من همه رو کامل مشناسم ب غیر از
+ب غیر از کی
=ا..او..ن کسی..ک..امروز .. شروع کرده...به کار
+کدومشه
منظورش من بودم اما من از چیزی خبر نداشتم
=ات..اون..امروز..اومده
نگاهش رو روی خودم احساس میکردم
اومد روره روم وایساد با دستش سرم رو اورد بالا اما هنوز نگاه من پایین بود
+پس کار توعه
-ن...نه
سوزش بدی توی صورتم حس کردم
+پس تو جاسوسی(با داد
+ببرینش توی اتاق قرمز منم الان میام
دوتا مرد سیاه پوش اومدن و دستامو گرفتم
-نه من کاری نکردم دارم راست میگم
بدون توجه ب التماس های من منو بردن توی ی اتاق و بستنم ب ی صندلی
-خب میتونین برین اجوما از این ب بعد حواست باشه کی رو میاری توی عمارت من
=بله ارباب
داشتم دست و پا میزدم تا بازم کنن اما هیچ تا اینکه در باز شد و اومد توی اون اتاق
+خب پس جاسوس کوچولو تورو اون جانگ عوضی فرستاده نه؟
-من نمیدونم در مورد چی دارین صحبت میکنین
+تا کی میخای مخفی کنی میدونی جاسوسی منو کردن چ عواقبی دارع
-...
+مردن
به چشماش نگاه کردم داشتم بهش التماس میکردم که این کار رو نکنه اما هیچ گونه بخششی نمیدیدم
+همه برن بیرون
همه رفتم و الان فقط من مونده بودم با اون
+خب از کجا شروع کنیم
اومد سمتم و دستشو برد سمت لباسم
+اول از شر این خلاص شیم
و لباسمو پاره کرد و پرتش کرد ی گوشه
بخاطر مدل اون لباسی ک بهم داده بودن سوتین نپوشیده بودم و الان بدنم معلوم بود سرم رو انداخته بودم پایین و از خودم بدم میومد ای کاش میمردم اما نمیومدم اینجا...ادامه دارد
شرط:
کامنت:۳۰[کامنت درست بزارید اگ یک نفر بخواد کامنتارو کامل کنه حساب نمیکنم]
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
بعد از شستن لباس ها
وقت رفتنم بود ک صدای نعره ارباب هممون رو شوکه کرد
=همه جمع شید ارباب باهاتون کار داره
خیلی ترسیده بودم
هممون ب صف شده بودیم سر جمع میشدیم ۸نفر
+کار هرکی بوده خودش بگه
هممون سکوت کرده بودیم
+گفتم کار کدومتون بوده(با داد
+پس جاسوسی منو میکنین
+اجوما(با داد
=ب..بله..ارباب
+مگ من ب تو نگفتم با دقت برده هامو انتخاب کن پس چرا همچین اتفاقی افتادع
=من همه رو کامل مشناسم ب غیر از
+ب غیر از کی
=ا..او..ن کسی..ک..امروز .. شروع کرده...به کار
+کدومشه
منظورش من بودم اما من از چیزی خبر نداشتم
=ات..اون..امروز..اومده
نگاهش رو روی خودم احساس میکردم
اومد روره روم وایساد با دستش سرم رو اورد بالا اما هنوز نگاه من پایین بود
+پس کار توعه
-ن...نه
سوزش بدی توی صورتم حس کردم
+پس تو جاسوسی(با داد
+ببرینش توی اتاق قرمز منم الان میام
دوتا مرد سیاه پوش اومدن و دستامو گرفتم
-نه من کاری نکردم دارم راست میگم
بدون توجه ب التماس های من منو بردن توی ی اتاق و بستنم ب ی صندلی
-خب میتونین برین اجوما از این ب بعد حواست باشه کی رو میاری توی عمارت من
=بله ارباب
داشتم دست و پا میزدم تا بازم کنن اما هیچ تا اینکه در باز شد و اومد توی اون اتاق
+خب پس جاسوس کوچولو تورو اون جانگ عوضی فرستاده نه؟
-من نمیدونم در مورد چی دارین صحبت میکنین
+تا کی میخای مخفی کنی میدونی جاسوسی منو کردن چ عواقبی دارع
-...
+مردن
به چشماش نگاه کردم داشتم بهش التماس میکردم که این کار رو نکنه اما هیچ گونه بخششی نمیدیدم
+همه برن بیرون
همه رفتم و الان فقط من مونده بودم با اون
+خب از کجا شروع کنیم
اومد سمتم و دستشو برد سمت لباسم
+اول از شر این خلاص شیم
و لباسمو پاره کرد و پرتش کرد ی گوشه
بخاطر مدل اون لباسی ک بهم داده بودن سوتین نپوشیده بودم و الان بدنم معلوم بود سرم رو انداخته بودم پایین و از خودم بدم میومد ای کاش میمردم اما نمیومدم اینجا...ادامه دارد
شرط:
کامنت:۳۰[کامنت درست بزارید اگ یک نفر بخواد کامنتارو کامل کنه حساب نمیکنم]
#فیک #جونگکوک #بی_تی_اس
۳۰.۲k
۱۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.