زندگی دوباره ی من :۹
آیری متوجه میشه هیوری چند روزه نیومده خونشون .. آیری ۱۷ سالش بود .. بعد میگه که چیشده ...ولی آئویی و اینوسکه هیچی نمیگن ..آیری هم ناراحت میشه و میره تو اتاقش ...
☆ با گریه : چرا بهم هیچی نمیگن ..نگاه کردن به کمد ..لباس عروسی اونجا آویزون بود ...
☆ ها ؟ برای چی ؟....
♡ سوپرایز ...آیری ... اولین پرنس ملورا..یویچیرو اومده خواستگاریم ...
☆ آها خوب حالا به من چه .. ♡ برادرش هم اومده خواستگاری تو
☆ عر خر ذوقم ..شوهر جذاب دارم ..
♡ منم خر ذوقم ...
× آیری بیا پایین مهمون داریم ..
☆ ای وای .. اومدم .. موهام رو شونه کنم ..
♡ من از قبل لباس خوب پوشیدم ...
☆ باشه حالا ببند ..آخيش تموم شد ..
♡ بریم دیگه...
ویو راوی : آن دو از پله ها پایین آمدند و پرنس های ملورا رو دیدن که در اتاق منتظر آنها بودند ..
♡ تعظیم : من هیوری کامادو هستم .. امیدوارم با هم کنار بیایم ازین به بعد قراره با هم زند،ی مشترکی رو شروع کنیم ...
☆ تعظیم .. امم خوب منم آیری هاشیبارا هستم .. خوشوقتم ...
(پایان اگه ازش حمایت شد پارت بعد میزارم )
☆ با گریه : چرا بهم هیچی نمیگن ..نگاه کردن به کمد ..لباس عروسی اونجا آویزون بود ...
☆ ها ؟ برای چی ؟....
♡ سوپرایز ...آیری ... اولین پرنس ملورا..یویچیرو اومده خواستگاریم ...
☆ آها خوب حالا به من چه .. ♡ برادرش هم اومده خواستگاری تو
☆ عر خر ذوقم ..شوهر جذاب دارم ..
♡ منم خر ذوقم ...
× آیری بیا پایین مهمون داریم ..
☆ ای وای .. اومدم .. موهام رو شونه کنم ..
♡ من از قبل لباس خوب پوشیدم ...
☆ باشه حالا ببند ..آخيش تموم شد ..
♡ بریم دیگه...
ویو راوی : آن دو از پله ها پایین آمدند و پرنس های ملورا رو دیدن که در اتاق منتظر آنها بودند ..
♡ تعظیم : من هیوری کامادو هستم .. امیدوارم با هم کنار بیایم ازین به بعد قراره با هم زند،ی مشترکی رو شروع کنیم ...
☆ تعظیم .. امم خوب منم آیری هاشیبارا هستم .. خوشوقتم ...
(پایان اگه ازش حمایت شد پارت بعد میزارم )
۱.۴k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.