(ارباب زاده)𝐏𝔞ⓡŦ.24
ا.ت*ویو
شب بود دیگه ساعت ۱۱ شب بود،داخل اتاق بیمارستان بودیم.
با مادر ن تهیونگ و پدر تهیونگ و خود تهیونگ.
گفتم:مامان بابا شما برید،من امشب پیش تهیونگ میمونم و فردا صبح باهم میایم
ب ته:دخترم واست سخت نیست
ا.ت:نه بخدا اگر یک زره واسم سخت باشه شما برید
م ته:پس باشه ما میریم شما بمونید بهتون خوشبگذره،ا.ت اگر سخت بود به خودم زنگ بزن
ا.ت:چشم فعلا خداحافظ
رفتن من و تهیونگ موندیم داخل اتاق.
ته:ا.ت
ا.ت:چی شده؟
ته:مرسی
ا.ت:خواهش میکنم
ته:خوابت میاد
ا.ت:اره خیلی
ته:بیا کنار من بخواب
ا.ت:نه شما راحت باشید من همینجا روی این صندلی میخوابم.
ته:حداقل میگم تخت بیارن الان،(پرستار هارو صدا زد)
پرستار:بله اقا
ته:خانوم پرستار میشه واسه زنم تخت بیارید
پرستار:بله اقا اون تخت خالیه بیارمش
ته:بله بله مرسی
رفتن اوردنش و پرستار از اتاق رفت بیروم
ا.ت:مرسی تهیونگ
ته:این چه حرفیه بخواب فردا صبح سر حال بیدارشیم
ا.ت:باشه
برقا رو خاموش کردیم و خوبیدیم.
(فردا صبح)
از خواب یهو پاشدم خواستم برم بیرون یه دور بزنم
رفتم بیرون بعد یکم قدم.
رفتار فروشگاه البته بغله بیمارستان یک مرکز خرید بزرگ داره.
رفتم اونجا و کلی خوراکی خریدم و رفتم پی تهیونگ
ته*ویو
از خواب بیدار شدم و دیدم ا.ت نیست.
یکم نگران شدم و خواستم برم بیرون که یهو دیدم ا.ت اومد.
خوشحال شدم،بازهم دست و دلبازی کرده
شب بود دیگه ساعت ۱۱ شب بود،داخل اتاق بیمارستان بودیم.
با مادر ن تهیونگ و پدر تهیونگ و خود تهیونگ.
گفتم:مامان بابا شما برید،من امشب پیش تهیونگ میمونم و فردا صبح باهم میایم
ب ته:دخترم واست سخت نیست
ا.ت:نه بخدا اگر یک زره واسم سخت باشه شما برید
م ته:پس باشه ما میریم شما بمونید بهتون خوشبگذره،ا.ت اگر سخت بود به خودم زنگ بزن
ا.ت:چشم فعلا خداحافظ
رفتن من و تهیونگ موندیم داخل اتاق.
ته:ا.ت
ا.ت:چی شده؟
ته:مرسی
ا.ت:خواهش میکنم
ته:خوابت میاد
ا.ت:اره خیلی
ته:بیا کنار من بخواب
ا.ت:نه شما راحت باشید من همینجا روی این صندلی میخوابم.
ته:حداقل میگم تخت بیارن الان،(پرستار هارو صدا زد)
پرستار:بله اقا
ته:خانوم پرستار میشه واسه زنم تخت بیارید
پرستار:بله اقا اون تخت خالیه بیارمش
ته:بله بله مرسی
رفتن اوردنش و پرستار از اتاق رفت بیروم
ا.ت:مرسی تهیونگ
ته:این چه حرفیه بخواب فردا صبح سر حال بیدارشیم
ا.ت:باشه
برقا رو خاموش کردیم و خوبیدیم.
(فردا صبح)
از خواب یهو پاشدم خواستم برم بیرون یه دور بزنم
رفتم بیرون بعد یکم قدم.
رفتار فروشگاه البته بغله بیمارستان یک مرکز خرید بزرگ داره.
رفتم اونجا و کلی خوراکی خریدم و رفتم پی تهیونگ
ته*ویو
از خواب بیدار شدم و دیدم ا.ت نیست.
یکم نگران شدم و خواستم برم بیرون که یهو دیدم ا.ت اومد.
خوشحال شدم،بازهم دست و دلبازی کرده
۱۰.۲k
۲۶ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.