(تیمار عاشق)
P15
***فردا صبح با صدای جلز ولز روغن روی گاز بیدار شدم ***
**اتفاقات دیشب دویاره تو ذهنم مرور شدن و بیشتر منو خجالت زده و گیج میکرد ***
از روی تخت بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون
***که دیدم جیمین داره توی آشپزخونه خونه صبحانه رو آماده میکنه
جیمین: اوه.....بیدار شدی .....بشین تا چند دقیقه دیگ آماده میشه
ات: باشه
*****که دیدم داره وسایل رو میبینه رو میز***
***سریع بلند شدم از جام
ات: بزار کمکت کنم
***و وسایل از توی آشپز خونه یکی با جیمین روی میز میچیدیم***
***و بعد نشستیم و شروع کردیم به خوردن صبحونه ***
***ولی ذهنم حسابی درگیر بود و اشتها مو کور میکرد ****
جیمین: چرا نمیخوری ؟؟؟
ات: ام ....هیچی .....داشتم ....به یه چیزی فکر میکردم
جیمین: فقط فراموشش کن
ات: چی؟!
جیمین: اتفاقی که دیشب افتاد و فراموش کن
ات: ببینم من برات جوکم
جیمین: فقط بخاطر خودت میگم
ات: چیو به خاطر خودم میگی .....با احساساتم بازی میکنی و بعد میگی فراموشش کن ....همیشه ...همیشه
***که از گفتن ادامه حرفم پشیمون شدم
***
جیمین: میدونم ....متاسفم ......ولی واقعا توی شرایطی نیستم که الان بخوام توضیح بدم
***سعی کردم خونسردی خودمو حفظ کنم****
ات: فقط بهم بگو ........میخوام بدونم*****
***که دیدم جیمین آهی کشید و دستشو برد لای موهاش *****
جیمین: من ....من ....نمیتونم باهات باشم
.....چون آسیب میبینی ....میدونی من دوست دارم ....از همون بار اولی که دیدمت کم کم بهت علاقه پیدا کردم......ولی الان که بهش فکر میکنیم....ما ....ما ...نمیتونیم باهم باشیم
ات: چرا؟؟؟!
جیمین: چون خطرناکه ....چون ...آدمای اطراف من ....برادرم .....و زیر دستاش ..الان که بهشون دارم خیانت میکنم ...به خون**م تشنه ان.....نمیخوام بهت آسیبی برسونن
.....قول میدم هر کاری بکنم ....تا پای تورو تا دور نشده از توی این قضیه بکشم بیرون
ات: اما....
که یهو.....
ادامه دارد....
شرط ها : لایک: ۳۵
****به خاطر امتحانام نمیتونم پارت هارو سریع بزارم پس لطفا صبور باشین
***فردا صبح با صدای جلز ولز روغن روی گاز بیدار شدم ***
**اتفاقات دیشب دویاره تو ذهنم مرور شدن و بیشتر منو خجالت زده و گیج میکرد ***
از روی تخت بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون
***که دیدم جیمین داره توی آشپزخونه خونه صبحانه رو آماده میکنه
جیمین: اوه.....بیدار شدی .....بشین تا چند دقیقه دیگ آماده میشه
ات: باشه
*****که دیدم داره وسایل رو میبینه رو میز***
***سریع بلند شدم از جام
ات: بزار کمکت کنم
***و وسایل از توی آشپز خونه یکی با جیمین روی میز میچیدیم***
***و بعد نشستیم و شروع کردیم به خوردن صبحونه ***
***ولی ذهنم حسابی درگیر بود و اشتها مو کور میکرد ****
جیمین: چرا نمیخوری ؟؟؟
ات: ام ....هیچی .....داشتم ....به یه چیزی فکر میکردم
جیمین: فقط فراموشش کن
ات: چی؟!
جیمین: اتفاقی که دیشب افتاد و فراموش کن
ات: ببینم من برات جوکم
جیمین: فقط بخاطر خودت میگم
ات: چیو به خاطر خودم میگی .....با احساساتم بازی میکنی و بعد میگی فراموشش کن ....همیشه ...همیشه
***که از گفتن ادامه حرفم پشیمون شدم
***
جیمین: میدونم ....متاسفم ......ولی واقعا توی شرایطی نیستم که الان بخوام توضیح بدم
***سعی کردم خونسردی خودمو حفظ کنم****
ات: فقط بهم بگو ........میخوام بدونم*****
***که دیدم جیمین آهی کشید و دستشو برد لای موهاش *****
جیمین: من ....من ....نمیتونم باهات باشم
.....چون آسیب میبینی ....میدونی من دوست دارم ....از همون بار اولی که دیدمت کم کم بهت علاقه پیدا کردم......ولی الان که بهش فکر میکنیم....ما ....ما ...نمیتونیم باهم باشیم
ات: چرا؟؟؟!
جیمین: چون خطرناکه ....چون ...آدمای اطراف من ....برادرم .....و زیر دستاش ..الان که بهشون دارم خیانت میکنم ...به خون**م تشنه ان.....نمیخوام بهت آسیبی برسونن
.....قول میدم هر کاری بکنم ....تا پای تورو تا دور نشده از توی این قضیه بکشم بیرون
ات: اما....
که یهو.....
ادامه دارد....
شرط ها : لایک: ۳۵
****به خاطر امتحانام نمیتونم پارت هارو سریع بزارم پس لطفا صبور باشین
۱۲.۱k
۲۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.