دلهره
# دلهره
part 98
با ترسی که میشد از صدام فهمید اروم لب زدم
_ پس تهیونگ کجاست
پزخنده ی چندشی تحویلم داد و چند قدم بهم نزدیک تر شد
_ واقعا فکر کردی تهیونگه نچ نچ
همتون ساده لوحید فکر نمیکردم انقدر کارم رو اسون کنید
_ با تهیونگ چیکار کردی هان اون الا کجاست
_ فکر خودت باش خانم کوچولو نگران نباش الا تو رو هم میبرم پیش عشقت
اون نامجون ساده لوح رو باش که کسی رو مثل تو دوست داره نچ نچ میگن عشق به انسان اخر و عاقبت خوبی نداره
_ خفه شو عوضی واقعا هدفت از این کارا چیه هان یعنی کشتن ما همین
یا چی میخوای انتقام بگیری اونم از افکارادی که هیچ نقشی تو اون ماجرا نداشتن
تا کی شما ها میخواید این کار احمقانتون رو ادامه بدین
الا با کشتن مادر من چی گیرت اومد هان
بگو دیگه چی گیرت اومد
با زجر دادن من چی گیرت اومد
اون قویله ای از شما که ساها پیش به دست چهارتا انسان نادون مردن زنده شدن
یا الا به خوبی ازشون یاد میکنن
هان بهم بگو
اره هیچ کدوم هیج اتفاقی نیوفتاد فقط الا از موجادی مثل شما به پستی یاد میکنن
با تموم شدن حرفم به سمتماومد و از گلوم گرفت و چسپونتم به دیوار
و توی صورتم غرید
_ دهنتو ببند من همه انسانا رو میکشم همه رو این دنیا رو نابود میکنم
همونجور که نسل ما رو نابود کردن منم نسل ادما رو نابود میکنم هر چند سال که طول بکشه
دنیا به همچین هیولا هایی نیاز نداره
_ چقدر میخوای دستت رو به خون الوده کنی
یک بار دو بار سه بار چهار بار پنج بار اخرش که چی تا کی میتونی یه عالمه قتل انجام بدی اخرش که خودتم نابود میشی
میخولی تو هم تبدیل بشی به یکی عوضب تر از اونایی که قدیله ی شما رو یکی یکی نابود کردن
گردنم رو محکم تر فشورد جوری که احساس کردم دیگه قرار نیست دو باره نفس بکشم
_ دیگه هیچی نگو هیچی فقط ساکت باش وگرنه همینجا میکشمت
دیگه تونایی حرف زدن نداشتم
احساس کردم لحظه ای نفسم کاملا بند اومد که دستشو از روی گلوم برداشت
به سرفت سرفه های پی در پیم شروع شد
به سمت گوشیم که روی میز بود رفت و اونو به سمتم گرفت
_ بازش کن
باز حوصله ی بحث نداشتم و رمزش رو زدم روی کاناپه رفت و چندتا چیز رو تایپ کرد
نمیدونستم داره چیکار میکنه
اما انگاری دیگه توانی برای مقابله باهاش نداشتم
داشتم خودم رو تسلیمش میکردم
یعنی قراره منم مرگی مثل مادر و پدرم داشته باشم
مرگ به دست یه عوضی مثل اون
امید وار بودم یبار دیگه بتونم تهیونگ رو ببینم و محکم بغلش کنم
و بگم که چقدر دوستش دارم
و برای اخرین بار نامجون رو ببینم و ازش یبار دیگه برای شکوندن قلبش عذر خواهی کنم
اما ایا زندگی یه فرصت دیگه بهم میده
چشمم روی گوشیم رفت که هیونجین اونو خاموش کرد و روی میز گذاشت و به سمتم اومد
part 98
با ترسی که میشد از صدام فهمید اروم لب زدم
_ پس تهیونگ کجاست
پزخنده ی چندشی تحویلم داد و چند قدم بهم نزدیک تر شد
_ واقعا فکر کردی تهیونگه نچ نچ
همتون ساده لوحید فکر نمیکردم انقدر کارم رو اسون کنید
_ با تهیونگ چیکار کردی هان اون الا کجاست
_ فکر خودت باش خانم کوچولو نگران نباش الا تو رو هم میبرم پیش عشقت
اون نامجون ساده لوح رو باش که کسی رو مثل تو دوست داره نچ نچ میگن عشق به انسان اخر و عاقبت خوبی نداره
_ خفه شو عوضی واقعا هدفت از این کارا چیه هان یعنی کشتن ما همین
یا چی میخوای انتقام بگیری اونم از افکارادی که هیچ نقشی تو اون ماجرا نداشتن
تا کی شما ها میخواید این کار احمقانتون رو ادامه بدین
الا با کشتن مادر من چی گیرت اومد هان
بگو دیگه چی گیرت اومد
با زجر دادن من چی گیرت اومد
اون قویله ای از شما که ساها پیش به دست چهارتا انسان نادون مردن زنده شدن
یا الا به خوبی ازشون یاد میکنن
هان بهم بگو
اره هیچ کدوم هیج اتفاقی نیوفتاد فقط الا از موجادی مثل شما به پستی یاد میکنن
با تموم شدن حرفم به سمتماومد و از گلوم گرفت و چسپونتم به دیوار
و توی صورتم غرید
_ دهنتو ببند من همه انسانا رو میکشم همه رو این دنیا رو نابود میکنم
همونجور که نسل ما رو نابود کردن منم نسل ادما رو نابود میکنم هر چند سال که طول بکشه
دنیا به همچین هیولا هایی نیاز نداره
_ چقدر میخوای دستت رو به خون الوده کنی
یک بار دو بار سه بار چهار بار پنج بار اخرش که چی تا کی میتونی یه عالمه قتل انجام بدی اخرش که خودتم نابود میشی
میخولی تو هم تبدیل بشی به یکی عوضب تر از اونایی که قدیله ی شما رو یکی یکی نابود کردن
گردنم رو محکم تر فشورد جوری که احساس کردم دیگه قرار نیست دو باره نفس بکشم
_ دیگه هیچی نگو هیچی فقط ساکت باش وگرنه همینجا میکشمت
دیگه تونایی حرف زدن نداشتم
احساس کردم لحظه ای نفسم کاملا بند اومد که دستشو از روی گلوم برداشت
به سرفت سرفه های پی در پیم شروع شد
به سمت گوشیم که روی میز بود رفت و اونو به سمتم گرفت
_ بازش کن
باز حوصله ی بحث نداشتم و رمزش رو زدم روی کاناپه رفت و چندتا چیز رو تایپ کرد
نمیدونستم داره چیکار میکنه
اما انگاری دیگه توانی برای مقابله باهاش نداشتم
داشتم خودم رو تسلیمش میکردم
یعنی قراره منم مرگی مثل مادر و پدرم داشته باشم
مرگ به دست یه عوضی مثل اون
امید وار بودم یبار دیگه بتونم تهیونگ رو ببینم و محکم بغلش کنم
و بگم که چقدر دوستش دارم
و برای اخرین بار نامجون رو ببینم و ازش یبار دیگه برای شکوندن قلبش عذر خواهی کنم
اما ایا زندگی یه فرصت دیگه بهم میده
چشمم روی گوشیم رفت که هیونجین اونو خاموش کرد و روی میز گذاشت و به سمتم اومد
۶.۳k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.