عمارت شب ۱۷
_اومده بودم یه دوری بزنم
_آها
اما باران با تعجب گفت_ وا شرکت که با اینجا خیلی فاصله داره
بردیا با من من گفت_ا... خب چیزه اومده بودم یه دوری بزنم خب دیگه برم شرکت خدافظ
_بای داداشی
_خدافظ
و از کافه رفت بیرون ماهم بعد تموم کردن نوشیدنی هامون زدیم بیرون
**
داشتیم توی پاساژا میگشتیم که باران به یه مغازه اشاره کرد_وای این تونیکرو نگاه چه قشنگه
مسیر انگشتشو گرفتم رسیدم به یک تونیک سفید که راه راه بنفش داشت
_اره خیلی خوشکله
_بیا بریم داخل
_بریم
باران تونیک سفید و بنفشه با شومیز کالباسی گرفت منم یه شومیز ابی کاربونی و یه شلوار تنگ مشکی رفتیم که حساب کنیم یه صدای پشت سرمون اومد _دختر دایی
واییییییییییی نه خدایا نه اشک توی چشمام جمع شد و با یه لبخند مصنوعی برگشتم طرف صدا بارانم به تبعیت از من برگشت طرف صدا
_آها
اما باران با تعجب گفت_ وا شرکت که با اینجا خیلی فاصله داره
بردیا با من من گفت_ا... خب چیزه اومده بودم یه دوری بزنم خب دیگه برم شرکت خدافظ
_بای داداشی
_خدافظ
و از کافه رفت بیرون ماهم بعد تموم کردن نوشیدنی هامون زدیم بیرون
**
داشتیم توی پاساژا میگشتیم که باران به یه مغازه اشاره کرد_وای این تونیکرو نگاه چه قشنگه
مسیر انگشتشو گرفتم رسیدم به یک تونیک سفید که راه راه بنفش داشت
_اره خیلی خوشکله
_بیا بریم داخل
_بریم
باران تونیک سفید و بنفشه با شومیز کالباسی گرفت منم یه شومیز ابی کاربونی و یه شلوار تنگ مشکی رفتیم که حساب کنیم یه صدای پشت سرمون اومد _دختر دایی
واییییییییییی نه خدایا نه اشک توی چشمام جمع شد و با یه لبخند مصنوعی برگشتم طرف صدا بارانم به تبعیت از من برگشت طرف صدا
۲.۳k
۳۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.