معجزه زندگی پارت ۱۳
کوک:میخوامت امشب بردم تو اتاق پرتم کرد رو تخت (مثبت ۱۸ بوققق تو دایرکت 😐😂😂😂🔞)
فردا صبحش دیدم چشمامو باز کردم دیدم تو بغل جونگ کوکم پشتم بهشه یکم برگشتمو نگاش کردم همون موقع چشماشو باز کرد لخت بودم هم من هم اون پتو تا بالا سینه هام بود چشماشو باز کرد کوک:صبح بخیر عزیزم من:صبح توهم بخیر کوک:دیشب خوب خوابیدی من:آره سرشو آورد سمت گردنم گردنمو بوسید صورتشو به صورتم چسبوند کوک:اوخیش بلخره مال من شدی من:جونگ کوک کوک:جانم من:چقدر منو دوست داری کوک:این چه حرفیه من دوست ندارم من عاشقتم و اندازه یه دنیام دوست دارم😍توهمه کسمی دست از سرت برنمیدارم من:من گیره یه پسره دیوونه افتادم یعنی کوک:آره گوش کن بیب اگه یه روز بخوای منو ترک کنی بدون من دست از سرت برنمیدارم😏 من:او محکم گرفتم و فشارم داد کوک:آه بدنت بویه خوبی میده شونه هامو بومیکرد نفسش که به گردنم میخورد قلقلکم میومد من:نکن😂😂قلقلکم میاد پاشدم من:خوب من برم لباس بپوشم کوک:خیله خوب منم میرم لباس پوشیدیم من رفتم درد داشتم بعد خواستم برم تو حیات رفتم رسیدم به یه بوته گله خوشگل رفتم سمتش نمیدونستم جونگ کوک دوسشون داره ازش کندم چند تا همون موقع دونفر کنارم قرار گرفتن پاشدم وایسادم من:چیه اون خانوم:تو به چه حقی گلارو میکنی من:ام ام ببخشید نمیدونستم روش حساسین خانوم:میدونی ارباب بفهمه چی میشه با پشت دست زد تو دهنم که از گوشه لبم خون اومد گرفتن بردنم گلارو محکم چسبیدم اشکام ریخت رو گونه هام در زدن منو پرت کردن تو اتاق جونگ کوک سرمو گرفتم پایین کوک:اینجا چخبره پاشد خانوم:ارباب این دختر جرعت بره سمت گلایی که شما دوست دارید من:من فقط دوتا برداشتم ازش خانوم:خفه شو انگار مامان بابات بهت یاد ندادن نپری وسط حرف یکی من:نه ندادن 😢 کوک:هییییی سکوت شد پاشد اومد سمتم وقتی زخم رو لبمو دید فهمید چی شده
فردا صبحش دیدم چشمامو باز کردم دیدم تو بغل جونگ کوکم پشتم بهشه یکم برگشتمو نگاش کردم همون موقع چشماشو باز کرد لخت بودم هم من هم اون پتو تا بالا سینه هام بود چشماشو باز کرد کوک:صبح بخیر عزیزم من:صبح توهم بخیر کوک:دیشب خوب خوابیدی من:آره سرشو آورد سمت گردنم گردنمو بوسید صورتشو به صورتم چسبوند کوک:اوخیش بلخره مال من شدی من:جونگ کوک کوک:جانم من:چقدر منو دوست داری کوک:این چه حرفیه من دوست ندارم من عاشقتم و اندازه یه دنیام دوست دارم😍توهمه کسمی دست از سرت برنمیدارم من:من گیره یه پسره دیوونه افتادم یعنی کوک:آره گوش کن بیب اگه یه روز بخوای منو ترک کنی بدون من دست از سرت برنمیدارم😏 من:او محکم گرفتم و فشارم داد کوک:آه بدنت بویه خوبی میده شونه هامو بومیکرد نفسش که به گردنم میخورد قلقلکم میومد من:نکن😂😂قلقلکم میاد پاشدم من:خوب من برم لباس بپوشم کوک:خیله خوب منم میرم لباس پوشیدیم من رفتم درد داشتم بعد خواستم برم تو حیات رفتم رسیدم به یه بوته گله خوشگل رفتم سمتش نمیدونستم جونگ کوک دوسشون داره ازش کندم چند تا همون موقع دونفر کنارم قرار گرفتن پاشدم وایسادم من:چیه اون خانوم:تو به چه حقی گلارو میکنی من:ام ام ببخشید نمیدونستم روش حساسین خانوم:میدونی ارباب بفهمه چی میشه با پشت دست زد تو دهنم که از گوشه لبم خون اومد گرفتن بردنم گلارو محکم چسبیدم اشکام ریخت رو گونه هام در زدن منو پرت کردن تو اتاق جونگ کوک سرمو گرفتم پایین کوک:اینجا چخبره پاشد خانوم:ارباب این دختر جرعت بره سمت گلایی که شما دوست دارید من:من فقط دوتا برداشتم ازش خانوم:خفه شو انگار مامان بابات بهت یاد ندادن نپری وسط حرف یکی من:نه ندادن 😢 کوک:هییییی سکوت شد پاشد اومد سمتم وقتی زخم رو لبمو دید فهمید چی شده
۸.۵k
۱۰ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.