Part 2
رفت پیش تهیونگ و گفت
نمیدونم چرا با اون بچه مشکل داری از همون اول خانوادت بهت میگفتن وارث پسر میخوایم اینو هی تو گوشت گفتن هی گفتن بعد اون روز دیگه هیچ وقت دلت نمیخواست بچه ی دختر داشته باشی
فلش بک به خیلی قبل
تهیونگ: آقای دکتر میتونیم بچه ی دخترمون رو سقط کنیم
دکتر : میتونیم اما پسرتون هم کشته میشه
تهیونگ : نه ن نه * استرس*
دکتر : چشم
تهیونگ : فقط به زنم درباره ی این مسئله هیچی نگین
دکتر : چشم نمیگم .
فلش بک به الان
ات: من از همون اول کل حرف هاتون رو شنیدم وقتی داشتیم اسم انتخاب میکردیم عشق گفتی سوجو و سوجی
اما مامانت و بابات گفتن واسه این دختره هم اسم میزاری
و تو گفتی نه نه همین جوری گفتم من و مامانم اسم این تفل ( نمیدونم چجوری نوشته میشه نخندین:/ )
رو انتخاب کردیم همیشه سوجو رو میبردی پارک اما حتی به من هم اجازه نمیدادی که ببرمش پارک الانم وسایلم رو جمع کردم فردا هم دادگاه عع ( همه رو با داد گفت )
تهیونگ : چرا نمیفهمی از بچه دختر بدم میاد چرا میخوای واسه یه دختر زندگیمو بهم بزنی هق هق هق ( حرف هاشو با داد میگه بعدش گریه میکنه=/ )
فردا ی آن روز( سه زِرت)
ات ویو
واقعا نمیدونم چرا داشتم این کار رو میکردم اما خب لیا حق داشت اون به عشق پدری نیاز داشت که تهیونگ اون بهش نمیداد
تهیونگ ویو
یه شب فقط گذشت داغون داغونم آخه به من چه که مامانم گفت اگه اون دختر رو دوست داشته باشی زنت رو ازت میگرم( گریه)
در داخل دادگاه
قاضی : خب خانم جئون شوهرتون دست بزن داره
ات : نه
قاضی: مواد مصرف میکنه
ات : نه
قاضی : پس چع مرگته زندگی به این خوبی
ات : آقای قاضی من دخترم یه بار از دهن پدرش سلام رو نشنیده
قاضی : ( متعجب)
تهیونگ : آقای قاضی من مام.....
مادر تهیونگ : آقای قاضی من از همون اولش راضی نبودم پسرم عزیزم با این دختر ازدواج کنه
ات: آرهههههه چون فقط یه وارث پسر میخواستی و تمام
زندگی پسرتو به گوه بند کنی
لیا : بسههههه( داد و گریه )
مادر تهیونگ: تو خفه شو
جونگ کوک : ( برادر ات) میاد یقه ی مادر تهیونگ میگیره میاره بالا میگه تو با اون دختر هیچ نسبتی نداری
مادر تهیونگ: داشت خفه میشد و تهیونگ هیچ کاری نمیکرد چون هقش بود
جونگ کوک : مادر تهیونگ رو ول کرد و رو به طرف قاضی گفت خب حکم طلاق کی سادر میشه
قاضی : اممم فردا یا امروز
ات: امروز
تهیونگ : آقای قاضی مامانم منو زور کرد که هیچ حسی به بچه ی دخترم نداشته باشم وگرنه زنم رو ازم میگیره و حالا همسرم دستی دستی داره میره
ات: .....چ ....ی * متعجب*
خمارییی
نمیدونم چرا با اون بچه مشکل داری از همون اول خانوادت بهت میگفتن وارث پسر میخوایم اینو هی تو گوشت گفتن هی گفتن بعد اون روز دیگه هیچ وقت دلت نمیخواست بچه ی دختر داشته باشی
فلش بک به خیلی قبل
تهیونگ: آقای دکتر میتونیم بچه ی دخترمون رو سقط کنیم
دکتر : میتونیم اما پسرتون هم کشته میشه
تهیونگ : نه ن نه * استرس*
دکتر : چشم
تهیونگ : فقط به زنم درباره ی این مسئله هیچی نگین
دکتر : چشم نمیگم .
فلش بک به الان
ات: من از همون اول کل حرف هاتون رو شنیدم وقتی داشتیم اسم انتخاب میکردیم عشق گفتی سوجو و سوجی
اما مامانت و بابات گفتن واسه این دختره هم اسم میزاری
و تو گفتی نه نه همین جوری گفتم من و مامانم اسم این تفل ( نمیدونم چجوری نوشته میشه نخندین:/ )
رو انتخاب کردیم همیشه سوجو رو میبردی پارک اما حتی به من هم اجازه نمیدادی که ببرمش پارک الانم وسایلم رو جمع کردم فردا هم دادگاه عع ( همه رو با داد گفت )
تهیونگ : چرا نمیفهمی از بچه دختر بدم میاد چرا میخوای واسه یه دختر زندگیمو بهم بزنی هق هق هق ( حرف هاشو با داد میگه بعدش گریه میکنه=/ )
فردا ی آن روز( سه زِرت)
ات ویو
واقعا نمیدونم چرا داشتم این کار رو میکردم اما خب لیا حق داشت اون به عشق پدری نیاز داشت که تهیونگ اون بهش نمیداد
تهیونگ ویو
یه شب فقط گذشت داغون داغونم آخه به من چه که مامانم گفت اگه اون دختر رو دوست داشته باشی زنت رو ازت میگرم( گریه)
در داخل دادگاه
قاضی : خب خانم جئون شوهرتون دست بزن داره
ات : نه
قاضی: مواد مصرف میکنه
ات : نه
قاضی : پس چع مرگته زندگی به این خوبی
ات : آقای قاضی من دخترم یه بار از دهن پدرش سلام رو نشنیده
قاضی : ( متعجب)
تهیونگ : آقای قاضی من مام.....
مادر تهیونگ : آقای قاضی من از همون اولش راضی نبودم پسرم عزیزم با این دختر ازدواج کنه
ات: آرهههههه چون فقط یه وارث پسر میخواستی و تمام
زندگی پسرتو به گوه بند کنی
لیا : بسههههه( داد و گریه )
مادر تهیونگ: تو خفه شو
جونگ کوک : ( برادر ات) میاد یقه ی مادر تهیونگ میگیره میاره بالا میگه تو با اون دختر هیچ نسبتی نداری
مادر تهیونگ: داشت خفه میشد و تهیونگ هیچ کاری نمیکرد چون هقش بود
جونگ کوک : مادر تهیونگ رو ول کرد و رو به طرف قاضی گفت خب حکم طلاق کی سادر میشه
قاضی : اممم فردا یا امروز
ات: امروز
تهیونگ : آقای قاضی مامانم منو زور کرد که هیچ حسی به بچه ی دخترم نداشته باشم وگرنه زنم رو ازم میگیره و حالا همسرم دستی دستی داره میره
ات: .....چ ....ی * متعجب*
خمارییی
۸.۲k
۲۹ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.