قسمت دوم تک پارتی نامجون بدون اسمات
طولی نکشید که صدای در امد با لبخندی سمت در رفتمو بازش کردم که نامجون با حیرت نگام میکرد دیدم خودم تو بغلش انداختم و بوسه ای به لباش زدم
کنار رفتم اجازه دادم بیاد داخل کتش رو از گرفتم و رفتم داخل اتاق و آویزشون کردم و نامی هم رفت دستاشو بشوره
بعد از عوض کردن لباس امد و با دیدن میزی چیند بودم چشماش برق زد
نامجون"او چکار کردی خبریه؟"
لبخندی زدم و نشستم سر میز که نامجون هم نشست
وسط خوردن بودیم بهتر موقیعت بود برای گفتن"نامی.. میگم.. عه چیزه خوب"
نگاه سوالی بهم کرد که تمام جرعتمو جم کردم و گفتم "نامجون نظرت درمورد بچه چیه؟"
حرفم تموم شد که اخماش توی هم رفت نامی" ا.ت صد بار گفتم نمیخوام درمورد بحث کنم"
خواست بلند شه بره که با عجله گفتم
ا.ت"من حامله ام"
سرجاش خشک زد و به طرف چرخید" ت..تو چی گفتی"
از جام بلند شدم و سمتش رفتم و دستاش و گرفتم"من حامله ام نامجون بالاخره بعد از چهار سال"
داشتم حرف میزدم که دستاشو از دستم کشید و داد زد" دست بهم نزن هرزه"
با حرفش تو شک بدی فرو رفتم چی بهم گفت، گفت هرزه من که کار بدی نکرده بودم
با صدایی که میلرزید لب زدم"نا.. مجون.. تو چی داری میگی"
نامی"چی دارم میگم، اینو از تو باید پرسید که زیر خواب کی بودی"
دیگه تحمل نداشتم این چه خواب چرتی بود آخه
اشکی روی گونم افتاد "من.. من نمیفهمم چی میگی"
نامجون به طرفم امد و موهامو توی دستاش گرفتو پرتم کرد که به مبل خوردم
درد بدی توی وجودم موج زد در مقابل حرف های نامجون قلب خیلی کم بود
نامی" مامانم راست میگفت باید همون اول ولت میکردم باید میدونستم که یه هرزه بیشتر نیستی"
درد داشتم اما صدام بالا بردم"نامجون بسه چت شده چرا ایجوری میکنی؟"
به طرف امد گلوم گرفت"صدات و برای من بالا نبر هرزه عوضی من نمیتونم بچه دارشم اون فقط حامله ای اینقدر زیر خواب شدن و دوست داری من برات کم بودم آره... بسه دیگه بسه هرچی بهت بها دادم دیگه وقتش آدمت کنم تا بفهمی خیانت کردن بهم یعنی چی"
با حرف نامجون دنیا رو سرم خراب شد اما من خیانت نکردم
دیگه نمیتونستم چند ساعت گذشت که اما دیگه نا نداشتم خونریزی کرده بودم جای سالم توی بدنم نبود
نامجون خودش که داشت بیحال میشد دست از زدنم برداشت و کتش رو برداشت فقط تونستم بعد از بیحال شدنم زمزمه کنم
ا.ت"من خیانت نکردم"
سیاهیی
با هر کلمه دکتر بیشتر حالش بد میشد و وجود از آتيش که خودش درست کرده بود میسوخت
دکتر"بعضی وقتا اسپرم توانایی بار بری رو نداره و ضعیفه اما بعضی وقتا با یک در صد هم میشه و خوشبختانه مشکل شماهم بر طرف شده یعنی میتونید بچه دارشید"
دلش میخواست دنیا رو نابود کنه اما فقط ا.ت برسه و هر ثانیه ازش معذرت خواهی کنه اما دیگه خیلی دیر بود خیلی
بچه یک ماهش سقط شده بود آسیب بدی عشقش زده بود و خوب میدونست هیچ وقت قرار نیست بخشیده بشه
چند سال بعد
اخبار به روز کره
کیم نامجون سهام داره بزرگ شرکت****
بعد از خبر فوت همسرش جان خودش را در وان خانه اش گرفت
در زندگی بعدی آرزوی بهتر برای این دو زوج زجر کشیده داریم "
کنار رفتم اجازه دادم بیاد داخل کتش رو از گرفتم و رفتم داخل اتاق و آویزشون کردم و نامی هم رفت دستاشو بشوره
بعد از عوض کردن لباس امد و با دیدن میزی چیند بودم چشماش برق زد
نامجون"او چکار کردی خبریه؟"
لبخندی زدم و نشستم سر میز که نامجون هم نشست
وسط خوردن بودیم بهتر موقیعت بود برای گفتن"نامی.. میگم.. عه چیزه خوب"
نگاه سوالی بهم کرد که تمام جرعتمو جم کردم و گفتم "نامجون نظرت درمورد بچه چیه؟"
حرفم تموم شد که اخماش توی هم رفت نامی" ا.ت صد بار گفتم نمیخوام درمورد بحث کنم"
خواست بلند شه بره که با عجله گفتم
ا.ت"من حامله ام"
سرجاش خشک زد و به طرف چرخید" ت..تو چی گفتی"
از جام بلند شدم و سمتش رفتم و دستاش و گرفتم"من حامله ام نامجون بالاخره بعد از چهار سال"
داشتم حرف میزدم که دستاشو از دستم کشید و داد زد" دست بهم نزن هرزه"
با حرفش تو شک بدی فرو رفتم چی بهم گفت، گفت هرزه من که کار بدی نکرده بودم
با صدایی که میلرزید لب زدم"نا.. مجون.. تو چی داری میگی"
نامی"چی دارم میگم، اینو از تو باید پرسید که زیر خواب کی بودی"
دیگه تحمل نداشتم این چه خواب چرتی بود آخه
اشکی روی گونم افتاد "من.. من نمیفهمم چی میگی"
نامجون به طرفم امد و موهامو توی دستاش گرفتو پرتم کرد که به مبل خوردم
درد بدی توی وجودم موج زد در مقابل حرف های نامجون قلب خیلی کم بود
نامی" مامانم راست میگفت باید همون اول ولت میکردم باید میدونستم که یه هرزه بیشتر نیستی"
درد داشتم اما صدام بالا بردم"نامجون بسه چت شده چرا ایجوری میکنی؟"
به طرف امد گلوم گرفت"صدات و برای من بالا نبر هرزه عوضی من نمیتونم بچه دارشم اون فقط حامله ای اینقدر زیر خواب شدن و دوست داری من برات کم بودم آره... بسه دیگه بسه هرچی بهت بها دادم دیگه وقتش آدمت کنم تا بفهمی خیانت کردن بهم یعنی چی"
با حرف نامجون دنیا رو سرم خراب شد اما من خیانت نکردم
دیگه نمیتونستم چند ساعت گذشت که اما دیگه نا نداشتم خونریزی کرده بودم جای سالم توی بدنم نبود
نامجون خودش که داشت بیحال میشد دست از زدنم برداشت و کتش رو برداشت فقط تونستم بعد از بیحال شدنم زمزمه کنم
ا.ت"من خیانت نکردم"
سیاهیی
با هر کلمه دکتر بیشتر حالش بد میشد و وجود از آتيش که خودش درست کرده بود میسوخت
دکتر"بعضی وقتا اسپرم توانایی بار بری رو نداره و ضعیفه اما بعضی وقتا با یک در صد هم میشه و خوشبختانه مشکل شماهم بر طرف شده یعنی میتونید بچه دارشید"
دلش میخواست دنیا رو نابود کنه اما فقط ا.ت برسه و هر ثانیه ازش معذرت خواهی کنه اما دیگه خیلی دیر بود خیلی
بچه یک ماهش سقط شده بود آسیب بدی عشقش زده بود و خوب میدونست هیچ وقت قرار نیست بخشیده بشه
چند سال بعد
اخبار به روز کره
کیم نامجون سهام داره بزرگ شرکت****
بعد از خبر فوت همسرش جان خودش را در وان خانه اش گرفت
در زندگی بعدی آرزوی بهتر برای این دو زوج زجر کشیده داریم "
۶۷.۵k
۰۳ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.