𝐃𝐢𝐟𝐟𝐢𝐜𝐮𝐥𝐭 𝐥𝐨𝐯𝐞, 𝐩𝐚𝐫𝐭 ۲۶
(عشق دشوار پارت ۲۶)
_بچه بازی در نیار دیگه فقط کافیه یکم با محبت تر و مهربون تر باشی
+اصلا چرا باید جلوی خانوادت نقش بازی کنیم مگه لیا هم هست
_نه لیا نیست ولی بابای من با بابای لیا شریک هستن
+اوفف باشه قبوله
_ممنونم
+خواهش میکنم
_پس تا دو ساعت دیگه مامانم اینا میرسن زود آماده شو بیا پایین
+باشه
تهیونگ رفت تو اتاق خودش و منم چون وقت داشتم خودمو پرت کردم تو تخت و با گوشیم ور رفتم نیم ساعت که گذشت گوشیمو خاموش کردم و رفتم تو حموم تا یه دوش بگیرم یه حموم چند مینی کردم و اومدم بیرون موهامو خشک کردم و یه حالت موجی بهش دادم خوشگل شده بود موهامو زدم کنارو شروع کردم به آرایش کردن چون از آرایش زیاد خوشم نمیاد برای همین یه کرم پودرو و ریمل و یه رژ لب تقریبا صورتی متمایل به قرمز زدم دیگه کامل آماده شده بودم و فقط پوشیدن لباسام مونده بودم در کمدم رو باز کردم و شروع به زیرو رو کردنش کردم که یه لباس خیلی شیک پیدا کردم و با یه دست کفش خیلی خوشگل ستش کردم
(عکس لباسش رو میزارم)
یه نگاه به ساعت انداختم تقریبا هشت بود یکم دیگه باید مییومدن برای همین یه نگاه به خودم تو آینه انداختم و از اتاق خارج شدم و راه پله هارو رو به پایین پیش گرفتم همینجوری که از پله ها پایین میومدم چشمم به تهیونگ افتاد که زل زده بود بهم +چه جذابی شده لعنتی (زیر لب)
(تهیونگ ویو)
بعد از اینکه آماده شدم رفتم طبقه پایین تا ببینم همه چی مرتبه یا نه همینطوری که اطراف رو اسکن میکردم دیدم که جینا از پله ها داره میاد پایین واو خیلی خوشگل شده بود به طوری که نمیتونستم چشم ازش بردارم نمیدونم چرا ولی هر وقت که میبینمش ضربان قلبم میره رو صد
_اخخ لعنتی باز که شروع کردی به کوبیدن (تو دلش)
+الوووو
با تکون خوردن های دستی جلوی صورتم به خودم اومدم
(پایان تهیونگ ویو) (جینا ویو)
آقا بلاخره به خودش اومد
+الووو کجایی؟
_هیچی
+چطور شدم
_خوشگل شدی
+خانوادت کی میان
_الانس که برسن
+فقط یه چیزی چی صداشون بزنم
_مامان و بابا
+دیگه چی هه😄
+نظرت در مورد خاله و عمو چیه
_خوبه
+باشه پس حله
نشسته بودیم رو کاناپه که صدای زنگ در اومد
+اوه فکر کنم اومدن
_اره بیا بریم استقابلشون
+باشه
باهم سمت در قدم برداشتیم و پشت در وایسادیم لباسام رو مرتب کردم که تهیونگ درو باز کرد پدرو مادرش وقتی منو کنار تهیونگ دیدن جا خوردن ولی اومدن داخل و با تهیونگ احوال پرسی کردن
_معرفی میکنم جینا دوست دخترم
م،ت: خوشبختم
+منم همینطور
پ،ت: سلام دخترم از دیدنت خوشبختم
+ممنونم منم همینطور
که تهیونگ دستش رو دور کمرم حلقه کرد و گفت
_بیاین بریم داخل
این یه پارت جدید بعد از یه مدت طولانی
❤💋
_بچه بازی در نیار دیگه فقط کافیه یکم با محبت تر و مهربون تر باشی
+اصلا چرا باید جلوی خانوادت نقش بازی کنیم مگه لیا هم هست
_نه لیا نیست ولی بابای من با بابای لیا شریک هستن
+اوفف باشه قبوله
_ممنونم
+خواهش میکنم
_پس تا دو ساعت دیگه مامانم اینا میرسن زود آماده شو بیا پایین
+باشه
تهیونگ رفت تو اتاق خودش و منم چون وقت داشتم خودمو پرت کردم تو تخت و با گوشیم ور رفتم نیم ساعت که گذشت گوشیمو خاموش کردم و رفتم تو حموم تا یه دوش بگیرم یه حموم چند مینی کردم و اومدم بیرون موهامو خشک کردم و یه حالت موجی بهش دادم خوشگل شده بود موهامو زدم کنارو شروع کردم به آرایش کردن چون از آرایش زیاد خوشم نمیاد برای همین یه کرم پودرو و ریمل و یه رژ لب تقریبا صورتی متمایل به قرمز زدم دیگه کامل آماده شده بودم و فقط پوشیدن لباسام مونده بودم در کمدم رو باز کردم و شروع به زیرو رو کردنش کردم که یه لباس خیلی شیک پیدا کردم و با یه دست کفش خیلی خوشگل ستش کردم
(عکس لباسش رو میزارم)
یه نگاه به ساعت انداختم تقریبا هشت بود یکم دیگه باید مییومدن برای همین یه نگاه به خودم تو آینه انداختم و از اتاق خارج شدم و راه پله هارو رو به پایین پیش گرفتم همینجوری که از پله ها پایین میومدم چشمم به تهیونگ افتاد که زل زده بود بهم +چه جذابی شده لعنتی (زیر لب)
(تهیونگ ویو)
بعد از اینکه آماده شدم رفتم طبقه پایین تا ببینم همه چی مرتبه یا نه همینطوری که اطراف رو اسکن میکردم دیدم که جینا از پله ها داره میاد پایین واو خیلی خوشگل شده بود به طوری که نمیتونستم چشم ازش بردارم نمیدونم چرا ولی هر وقت که میبینمش ضربان قلبم میره رو صد
_اخخ لعنتی باز که شروع کردی به کوبیدن (تو دلش)
+الوووو
با تکون خوردن های دستی جلوی صورتم به خودم اومدم
(پایان تهیونگ ویو) (جینا ویو)
آقا بلاخره به خودش اومد
+الووو کجایی؟
_هیچی
+چطور شدم
_خوشگل شدی
+خانوادت کی میان
_الانس که برسن
+فقط یه چیزی چی صداشون بزنم
_مامان و بابا
+دیگه چی هه😄
+نظرت در مورد خاله و عمو چیه
_خوبه
+باشه پس حله
نشسته بودیم رو کاناپه که صدای زنگ در اومد
+اوه فکر کنم اومدن
_اره بیا بریم استقابلشون
+باشه
باهم سمت در قدم برداشتیم و پشت در وایسادیم لباسام رو مرتب کردم که تهیونگ درو باز کرد پدرو مادرش وقتی منو کنار تهیونگ دیدن جا خوردن ولی اومدن داخل و با تهیونگ احوال پرسی کردن
_معرفی میکنم جینا دوست دخترم
م،ت: خوشبختم
+منم همینطور
پ،ت: سلام دخترم از دیدنت خوشبختم
+ممنونم منم همینطور
که تهیونگ دستش رو دور کمرم حلقه کرد و گفت
_بیاین بریم داخل
این یه پارت جدید بعد از یه مدت طولانی
❤💋
۲۵.۲k
۱۹ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.