به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امید درمان داشتم ، درمانده تر رفتم
تو کوتَه دستیام میخواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نیامد دامنِ وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم
حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی
زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم
ندانستم که تو کی آمدی ای دوست ، کی رفتی
به من تا مژده آوردند من از خود در رفتم
مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت
بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم
به پایت ریختم اشکی و رفتم ، در گذر از من
ازین ره بر نمیگردم که چون شمع سحر رفتم
تو رشک آفتابی کِی به دست سایه میآیی
دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم..
به دل امید درمان داشتم ، درمانده تر رفتم
تو کوتَه دستیام میخواستی ورنه من مسکین
به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نیامد دامنِ وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم
حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی
زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم
ندانستم که تو کی آمدی ای دوست ، کی رفتی
به من تا مژده آوردند من از خود در رفتم
مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت
بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم
به پایت ریختم اشکی و رفتم ، در گذر از من
ازین ره بر نمیگردم که چون شمع سحر رفتم
تو رشک آفتابی کِی به دست سایه میآیی
دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم..
۲۱۸
۱۴ آذر ۱۴۰۳