عاشق خدمتکارم شدم پارت ۱۳ فصل دوم
به خدا همینم به زور تونستم بنویسم
بابام هی بهم گیر میداد الانم چون جایی کار داشت رفت تونستم آپ کنم
الان پارت بعدیشو سریع مینویسم آپ میکنم
کوک : فک کردی نمیدونم با سان کارمند شرکتم رابطه داری......
لیا : ببین دا.....داری اشتباه میکنی من هیچ وقت با کسی جز تو رابطه ندا.....
پریدم وسط حرفش...
کوک : انقدر دروغ نگو چون دیگه حالم داره از دروغات بهم میخوره فردا هم دادخواست طلاق میدم مثل آدم قبولش میکنی و گرنه جلوی همه میگم چه غلطی کردی فهمیدی.....
لیا : ..........( در حال اشک ریختن)
کوک : فهمیدی....( باداد)
لیا: فه....فهمیدم..
از روش بلند شدم که گفت.....
لیا : دوسش داری......
کوک : ........ ( سکوت)
لیا : پس داری.....اون دختره خوبیه اولین بار که دیدمش به خاطر اینکه این همه کامله ازش متنفر شدم......با یکم حرف زدن خودش رو تو دل تمام فامیل جا کرد..... وقتی اون کار رو کردی خیلی خوشحال شدم.....تو در معنای واقعی شکستیش اما اون...... خودش رو به بهترین شکل ممکن جمع کرد......بهم نگاه کردو ادامه داد.....
لیا : اون دختر زخم خوردس و تو باید اون زخما و مهم تر از اون قلبشو ترمیم کنی حواست بهش باشه.....قدرشو بدون اون دختر خیلی خوبیه....مواظب باش دوباره از دستش ندی......چون اینجور که معلومه خاطرخواه زیاد داره........
منطورشو گرفتم رو کردم بهشو گفتم
کوک : اینبار از دستش نمیدم
بعد از این حرفم خوبه ای گفت و از کنارم رد شد و رفت.......
از زبان ا/ت :
صبح ساعت ۹ بیدار شدمو رفتم شرکت تا خواستم برم توی اتاقم .....
بابام هی بهم گیر میداد الانم چون جایی کار داشت رفت تونستم آپ کنم
الان پارت بعدیشو سریع مینویسم آپ میکنم
کوک : فک کردی نمیدونم با سان کارمند شرکتم رابطه داری......
لیا : ببین دا.....داری اشتباه میکنی من هیچ وقت با کسی جز تو رابطه ندا.....
پریدم وسط حرفش...
کوک : انقدر دروغ نگو چون دیگه حالم داره از دروغات بهم میخوره فردا هم دادخواست طلاق میدم مثل آدم قبولش میکنی و گرنه جلوی همه میگم چه غلطی کردی فهمیدی.....
لیا : ..........( در حال اشک ریختن)
کوک : فهمیدی....( باداد)
لیا: فه....فهمیدم..
از روش بلند شدم که گفت.....
لیا : دوسش داری......
کوک : ........ ( سکوت)
لیا : پس داری.....اون دختره خوبیه اولین بار که دیدمش به خاطر اینکه این همه کامله ازش متنفر شدم......با یکم حرف زدن خودش رو تو دل تمام فامیل جا کرد..... وقتی اون کار رو کردی خیلی خوشحال شدم.....تو در معنای واقعی شکستیش اما اون...... خودش رو به بهترین شکل ممکن جمع کرد......بهم نگاه کردو ادامه داد.....
لیا : اون دختر زخم خوردس و تو باید اون زخما و مهم تر از اون قلبشو ترمیم کنی حواست بهش باشه.....قدرشو بدون اون دختر خیلی خوبیه....مواظب باش دوباره از دستش ندی......چون اینجور که معلومه خاطرخواه زیاد داره........
منطورشو گرفتم رو کردم بهشو گفتم
کوک : اینبار از دستش نمیدم
بعد از این حرفم خوبه ای گفت و از کنارم رد شد و رفت.......
از زبان ا/ت :
صبح ساعت ۹ بیدار شدمو رفتم شرکت تا خواستم برم توی اتاقم .....
۹۳.۵k
۰۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.