فیک خیانت p17
تهیونگ ویو: من واقعا عاشق جنی بودم و هستم . اما من نمی دونم که آیا اونم عاشق من هست یا بازم این فقط یک بازیه . دیگه نمی دونستم واقعا چیکار کنم . اگه جنی بازم بهم خیانت میکرد چی ؟ یا اگه فقط منو به خاطر مال و ثروتم میخواست؟ من زندگیم با ا/ت رو به هم زدم اگه جنی بازم بهم خیانت کنه دیگه واقعا نابود میشم اون موقع دیگه ا/ت هم پیشم نیست . اه پسر این چه فکریه با خودت میکنی . جنی تورو دوست داره(به همین خیال باش.😏) و از کارش پشیمون شده و دیگه تکرارش نمیکنه پس این فکرارو از سرت بیرون کن .
ا/ت ویو:رفتیم هتل . واقعا خسته شده بودم . دلمم برای اینجا تنگ شده بود خیلی وقت بود نیومده بودم . تصمیم گرفتم به رییسم زنگ بزنم بهش بگم که اگه میشه دوهفته بهم مرخصی بده چون میخواستم با یونا هم بریم شمال و جنوب و شیراز میخواستم جاهای سرسبز و تاریخی رو بهش نشون بدم و یک هفته واقعا زمان کمی بود . سریع لباسام رو عوض کردم یک نگاه به ساعت کردم ساعت یک شب بود . احساس سنگینی روی پوستم داشتم میخواستم برم یک دوش بگیرم اما خسته بودم پس بیخیالش شدم و گرفتم خوابیدم .
ا/ت ویو:صبح بانور خورشید که مستقیم از لایه پرده میتابید به صورتم از خواب نازنینم بیدار شدم . گوشیمو برداشتم دیدم ساعت ۱۱ وای مگه چه خبره که این همه خوابیدم . امروز قرار بود با یونا بریم گرگان (جنگل قشنگی داره به خاطر همین نوشتم) چون زمان کم بود با پرواز میرفتیم . پروازمون ساعت یک ظهر بود و الانم دیر شده بود سریع از تخت اومدم بیرون و رفتم سمت اتاق یونا و دیدم که اونم هنوز خوابه بیدارش کردم و خودمم رفتم آماده شدم چمدوناهم حاضر بود . صبحانه خوردیم و سریع به سمت فرودگاه حرکت کردیم .
(پرش زمانی به گرگان)
ا/ت ویو:رفتیم هتل و چمدونامون رو گذاشتیم و یک راست با ماشینی که کرایه کرده بودم رفتیم سمت ناهارخوران .
با یونا رفتیم داخل جنگل داشتیم قدم میزدیم و صحبت میکردیم که یهو دیدم یونا نیست .
داشتم دنبالش میگشتم که دیدم......
اینم ازاین پارت امیدوارم خوشتون اومده باشه ولطفا حمایت فراموش نشه .
ممنون که خوندین❤️
ا/ت ویو:رفتیم هتل . واقعا خسته شده بودم . دلمم برای اینجا تنگ شده بود خیلی وقت بود نیومده بودم . تصمیم گرفتم به رییسم زنگ بزنم بهش بگم که اگه میشه دوهفته بهم مرخصی بده چون میخواستم با یونا هم بریم شمال و جنوب و شیراز میخواستم جاهای سرسبز و تاریخی رو بهش نشون بدم و یک هفته واقعا زمان کمی بود . سریع لباسام رو عوض کردم یک نگاه به ساعت کردم ساعت یک شب بود . احساس سنگینی روی پوستم داشتم میخواستم برم یک دوش بگیرم اما خسته بودم پس بیخیالش شدم و گرفتم خوابیدم .
ا/ت ویو:صبح بانور خورشید که مستقیم از لایه پرده میتابید به صورتم از خواب نازنینم بیدار شدم . گوشیمو برداشتم دیدم ساعت ۱۱ وای مگه چه خبره که این همه خوابیدم . امروز قرار بود با یونا بریم گرگان (جنگل قشنگی داره به خاطر همین نوشتم) چون زمان کم بود با پرواز میرفتیم . پروازمون ساعت یک ظهر بود و الانم دیر شده بود سریع از تخت اومدم بیرون و رفتم سمت اتاق یونا و دیدم که اونم هنوز خوابه بیدارش کردم و خودمم رفتم آماده شدم چمدوناهم حاضر بود . صبحانه خوردیم و سریع به سمت فرودگاه حرکت کردیم .
(پرش زمانی به گرگان)
ا/ت ویو:رفتیم هتل و چمدونامون رو گذاشتیم و یک راست با ماشینی که کرایه کرده بودم رفتیم سمت ناهارخوران .
با یونا رفتیم داخل جنگل داشتیم قدم میزدیم و صحبت میکردیم که یهو دیدم یونا نیست .
داشتم دنبالش میگشتم که دیدم......
اینم ازاین پارت امیدوارم خوشتون اومده باشه ولطفا حمایت فراموش نشه .
ممنون که خوندین❤️
۱۹.۱k
۰۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.