دختری از جنس جاسوس(پارت7)
بعد اون قرار دیشب انیا و دامیان اون دوتا تقریبا هروز با هم میرن قرار ولی با اینکه انیا و دامیان باهم خوبن بکی و دمتریوس مشکلاتی دارن
(خوابگاه)
دمتریوس:بکی فردا بیا حیاط پشتی تالار
(فردا حیاط پشتی)
بکی:سلام چه کار داشتی؟
دمتریوس:بکی خودت میدونی من خیلی دوست دارم ولی…
بکی:برو سر اصل مطلب
دمتریوس:دارم حرف میزنم،خیلی خب ولی من سال دیگه من نمیتونم بیام مدرسه
بکی:چرا؟؟؟
دمتریوس:چون من سال دیگه میرم تو بیست سال و سن قانونی ادن شیش تا نوزده ساله پس میخوام امسال رو بیشتر باهم باشیم
بکی:حتما میتونیم فردا با انیا و تو و دامیان بریم پارک یا شاید امروز
دمتریوس:نه میخوام خودمون دوتایی بریم
بکی:اها پس فردا ساعت هشت تو شهربازی میبینمت
دمتریوس:باشه
از زبان بکی
من زودتر دمتریوس اومدم وقتی منتظر دمتریوس بودم چندتا پسر با دوس دختراشون اودن سمت به نظر میومد یکیشون دوس دختر نداره و از من خوشش اومده هی بهم نزدیک شدن منم فقط داشتم جیغ میزدم که چیزی نمونده بوده من رو ببوسه ولی خدا رو شکر دمتریوس به موقع رسید اون پسرا رو با مشت و لگد زد و دخترا رو هم فراری داد
دمتریوس:سلام ببخشید دیر اومدم سالمی؟؟
بکی:اره
از زبان دمتریوس
من و بکی اکثر وسیله بازی ها رو سوار شدیم بعد رفتیم کافه،سینما و رستوران اخرشم بکی یه کاره ریشه موهاش درد گرفت موهاشو باز کرد یکمم دلبری کرد من داشتم از شدت تپیدن قلبم میردم کنترل از دستم خارج شد و به بکی نزدیک شدم و بوسیدمش وقتی به بکی نگاه کردم داشت از تعجب غش میکرد که همین اتفاق هم افتاد پس من مجبور شدم تا خوابگاه به کول بکشمش
بابای تا پارت هشت🙃🙃
(خوابگاه)
دمتریوس:بکی فردا بیا حیاط پشتی تالار
(فردا حیاط پشتی)
بکی:سلام چه کار داشتی؟
دمتریوس:بکی خودت میدونی من خیلی دوست دارم ولی…
بکی:برو سر اصل مطلب
دمتریوس:دارم حرف میزنم،خیلی خب ولی من سال دیگه من نمیتونم بیام مدرسه
بکی:چرا؟؟؟
دمتریوس:چون من سال دیگه میرم تو بیست سال و سن قانونی ادن شیش تا نوزده ساله پس میخوام امسال رو بیشتر باهم باشیم
بکی:حتما میتونیم فردا با انیا و تو و دامیان بریم پارک یا شاید امروز
دمتریوس:نه میخوام خودمون دوتایی بریم
بکی:اها پس فردا ساعت هشت تو شهربازی میبینمت
دمتریوس:باشه
از زبان بکی
من زودتر دمتریوس اومدم وقتی منتظر دمتریوس بودم چندتا پسر با دوس دختراشون اودن سمت به نظر میومد یکیشون دوس دختر نداره و از من خوشش اومده هی بهم نزدیک شدن منم فقط داشتم جیغ میزدم که چیزی نمونده بوده من رو ببوسه ولی خدا رو شکر دمتریوس به موقع رسید اون پسرا رو با مشت و لگد زد و دخترا رو هم فراری داد
دمتریوس:سلام ببخشید دیر اومدم سالمی؟؟
بکی:اره
از زبان دمتریوس
من و بکی اکثر وسیله بازی ها رو سوار شدیم بعد رفتیم کافه،سینما و رستوران اخرشم بکی یه کاره ریشه موهاش درد گرفت موهاشو باز کرد یکمم دلبری کرد من داشتم از شدت تپیدن قلبم میردم کنترل از دستم خارج شد و به بکی نزدیک شدم و بوسیدمش وقتی به بکی نگاه کردم داشت از تعجب غش میکرد که همین اتفاق هم افتاد پس من مجبور شدم تا خوابگاه به کول بکشمش
بابای تا پارت هشت🙃🙃
۶۰۰
۰۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.