عشق و غرور p46
دود از سرم بلند شد ...صدامو بردم بالا بدون اینکه بفهمم چی دارم میگم داد زدم:
_پسر من حرومزاده نیستتتتت...کسی ک داری بهش میگی حرومزاده از گوشت و خون خانزادس ...آرشاویر پسر خانزادس
چشمای شهربانو گرد و شوکه شد
وایسا ببینم
یا مسیح...من چی گفتم؟!!!!
_گیسیا
خون تو رگام منجمد شد
نه این صدای خشن نباید مال اون باشه
_برگرد
حس میکردم فشارم افتاده...اروم برگشتم به چشمای سرخش خیره شدم
قفسه سینم تند تند بالا پایین میشد
_خانزاده من...
_آرشاویر پسر منه؟
هر لحظه ممکن بود از شدت افت فشار و استرس از هوش برم
_ن..نه.. ا..اون..
با یه حرکت یقمو گرفت و کشید سمت خودش با خشم عربده زد:
_این همه سال آرشاویر پسر من بوده و تو ازم مخفیش کردی ارههههههههه
با ترس و لرز گفتم:
_ا..الکی گ..گفتم..باور کن..ب..بچه ی تو ..نیست
سعی کردم ماس مالیش کنم اما انگار باور نکرد:
_دیگه حرفات برام دوزار ارزش نداره..همین امروز میریم آزمایش میدیم..گیسیا وای به حالت...وای به حالت اگه ارشاویر پسر من باشه ...روزگارتو سیاه میکنم...کاری میکنم معنی جهنم رو بفهمی
ولم کرد ک زانو هام تحمل وزنم رو نذاشتن افتادم
سنگینی نگاه شهربانو باعث شد بهش نگاه کنم
با بغض گفت:
_من واقعا نوه دارم؟ راستشو بگو این نوه منو ازم پنهون کردی؟
ملیحه خانم زیر بازوم رو گرفت و کمکم کرد برم تو اتاق
_پسر من حرومزاده نیستتتتت...کسی ک داری بهش میگی حرومزاده از گوشت و خون خانزادس ...آرشاویر پسر خانزادس
چشمای شهربانو گرد و شوکه شد
وایسا ببینم
یا مسیح...من چی گفتم؟!!!!
_گیسیا
خون تو رگام منجمد شد
نه این صدای خشن نباید مال اون باشه
_برگرد
حس میکردم فشارم افتاده...اروم برگشتم به چشمای سرخش خیره شدم
قفسه سینم تند تند بالا پایین میشد
_خانزاده من...
_آرشاویر پسر منه؟
هر لحظه ممکن بود از شدت افت فشار و استرس از هوش برم
_ن..نه.. ا..اون..
با یه حرکت یقمو گرفت و کشید سمت خودش با خشم عربده زد:
_این همه سال آرشاویر پسر من بوده و تو ازم مخفیش کردی ارههههههههه
با ترس و لرز گفتم:
_ا..الکی گ..گفتم..باور کن..ب..بچه ی تو ..نیست
سعی کردم ماس مالیش کنم اما انگار باور نکرد:
_دیگه حرفات برام دوزار ارزش نداره..همین امروز میریم آزمایش میدیم..گیسیا وای به حالت...وای به حالت اگه ارشاویر پسر من باشه ...روزگارتو سیاه میکنم...کاری میکنم معنی جهنم رو بفهمی
ولم کرد ک زانو هام تحمل وزنم رو نذاشتن افتادم
سنگینی نگاه شهربانو باعث شد بهش نگاه کنم
با بغض گفت:
_من واقعا نوه دارم؟ راستشو بگو این نوه منو ازم پنهون کردی؟
ملیحه خانم زیر بازوم رو گرفت و کمکم کرد برم تو اتاق
۱۵.۰k
۲۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.