پارت ۳
پارت ۳
پرش به ¹⁶ سالگی هایون"
+نامجوناااا منو برسون کافهههه
_کافه میخوای چه غلطی کنی؟
+میرم دیدن دوست پسرم ،د اخه من جز کار کردن چه کاری دارم؟
_لازم نیس پاشو برو مدرست
+خیلی خری
_اومم
# بچه ها
_بله زن عمو
+بله مامان
# نامجون منو عموت میخوایم بریم یه جایی
تا یک ماه نمیایم
مواظبت از هایون با توئه
+مامان؟مواظبت از من؟از یه دختر ۱۶ ساله؟
# تو از یه دختر ۶ ساله هم خنگ تر و حواس پرت تری!
_باشه باشه زن عمو
# خوبه ،هایون مامان مراقب خودت باش
_حتی اگه مراقب خودش نباشه من مراقبشم
+اها ممنون *حرصی *
_خواهش
# خب دیگه ما میریم
_+خدافظ
# هوم
پرش به ۱ هفته بعد
# نامجون فهمیدی یا نه؟
_زن عمو اخه من چطوری باید با هایون ازدواج کنم!
# از همون اولم واسه همین امادتون میکردیم!
_زن عمو!!!!
# همین که گفتم،به هایون نزدیک شو ،این مسافرت بهونه ای بود که تو بتونی به هایون نزدیک شی!همه چی برنامه ریزی شده بود
_لعنتی ،ما حتی سنمونم بهم نمیخوره !
# همین که گفتم
و بوقی که نشون میداد تماس قطع شده
_لعنت بهت
_هایونننن
+بلههه
_بیا فیلم ببینیممم
+اومدممم
_اوکی
فیلم نسبتا عاشقانه ای گذاشت و منتظر موند
فکرش درگیر بود و فقط به اینده ی هایون فکر میکرد
+خب اومدم
هایون لباس خواب کیوت و بامزه ای پوشیده بود و با بالش توی بغلش این بچه ها روی مبل دراز کشید
_اونجا نه
+چی؟
_بیا اینجا اشاره به پاش"
+چییی؟
نامجون هایون رو بغل کرد و بوسه ای روی گردنش گذاشت از اینکه داشت یه دخترو بازی میداد حالش بهم میخورد
+د داری چه غلطی میکنی؟
_دارم عشقمو بغل میکنم مشکلیه؟
+چی میگییی؟عشق؟
_اه نمیدونی؟من به طرز دیوانه واری دوستت دارم نمیدونستی؟
+ت تو مستی!
_نه ولی قراره مست کنیم
+جیغ"ولم کن
_بیبی تو چت شده؟
+تو چت شده؟!
_من تو عشقت دارم اتیش میگیرم واضح نیست؟
و اروم صورتشو نزدیک صورت هایون کرد
و..
پرش به ¹⁶ سالگی هایون"
+نامجوناااا منو برسون کافهههه
_کافه میخوای چه غلطی کنی؟
+میرم دیدن دوست پسرم ،د اخه من جز کار کردن چه کاری دارم؟
_لازم نیس پاشو برو مدرست
+خیلی خری
_اومم
# بچه ها
_بله زن عمو
+بله مامان
# نامجون منو عموت میخوایم بریم یه جایی
تا یک ماه نمیایم
مواظبت از هایون با توئه
+مامان؟مواظبت از من؟از یه دختر ۱۶ ساله؟
# تو از یه دختر ۶ ساله هم خنگ تر و حواس پرت تری!
_باشه باشه زن عمو
# خوبه ،هایون مامان مراقب خودت باش
_حتی اگه مراقب خودش نباشه من مراقبشم
+اها ممنون *حرصی *
_خواهش
# خب دیگه ما میریم
_+خدافظ
# هوم
پرش به ۱ هفته بعد
# نامجون فهمیدی یا نه؟
_زن عمو اخه من چطوری باید با هایون ازدواج کنم!
# از همون اولم واسه همین امادتون میکردیم!
_زن عمو!!!!
# همین که گفتم،به هایون نزدیک شو ،این مسافرت بهونه ای بود که تو بتونی به هایون نزدیک شی!همه چی برنامه ریزی شده بود
_لعنتی ،ما حتی سنمونم بهم نمیخوره !
# همین که گفتم
و بوقی که نشون میداد تماس قطع شده
_لعنت بهت
_هایونننن
+بلههه
_بیا فیلم ببینیممم
+اومدممم
_اوکی
فیلم نسبتا عاشقانه ای گذاشت و منتظر موند
فکرش درگیر بود و فقط به اینده ی هایون فکر میکرد
+خب اومدم
هایون لباس خواب کیوت و بامزه ای پوشیده بود و با بالش توی بغلش این بچه ها روی مبل دراز کشید
_اونجا نه
+چی؟
_بیا اینجا اشاره به پاش"
+چییی؟
نامجون هایون رو بغل کرد و بوسه ای روی گردنش گذاشت از اینکه داشت یه دخترو بازی میداد حالش بهم میخورد
+د داری چه غلطی میکنی؟
_دارم عشقمو بغل میکنم مشکلیه؟
+چی میگییی؟عشق؟
_اه نمیدونی؟من به طرز دیوانه واری دوستت دارم نمیدونستی؟
+ت تو مستی!
_نه ولی قراره مست کنیم
+جیغ"ولم کن
_بیبی تو چت شده؟
+تو چت شده؟!
_من تو عشقت دارم اتیش میگیرم واضح نیست؟
و اروم صورتشو نزدیک صورت هایون کرد
و..
۲.۸k
۲۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.