فیکشن متاهل پارت۶
مشغول بودم که یه لحظه صدای داد زدن کسی رو از بیرون شنیدم تا سرمو بالا بردم ببینم قضیه چیه تو بغل جیمین فرو رفتم و صدای شکستن شیشه توی گوشم پیچید، یه تکه بزرگ شیشه داشت میفتاد روی جیمین که دستمو بردم پشت سرش و هردو دستمو محافظ سرش کردم، شیشه افتاد و خورد به آرنج و ساعدم و خورد شد
چند ثانیه گذشت، سرمو بالا آوردم
+حالم خوبه؟؟چیزیت که نشد؟؟
_من خوبم اما تو..؟؟
دستامو دور گردن و سرش باز کردم آرنج راستم زخم شده بود
_دستت داره خونریزی میکنه!!! باید بریم بیمارستان
آستینمو بالا دادم زخم زیاد بزرگ و عمیقی نبود فقط شیشه کشیده شده بود رو ساعدم
+نیازی به بیمارستان نیست
_یعنی چی نیازی به بیمارستان نیست ببین چقد خون از دست دادی!!!
+آروم باش جیمین این فقط یه خراش سادست
_اصن تو چرا دستتو گذاشتی رو سر من؟! من خودمو سپرت کردم که آسیب نبینی!!
+اگه دستمو نمیزاشتم رو سرت شیشه میخورد به سرت و اتفاق بدتری میفتاد
_چرا انقد حرصم میدی
+(خندیدن)
_حداقل بیا برات ببندمش ببین داره از دستت خون چکه میکنه
+جعبه کمک های اولیه پشت کانتر توی اولین کمده میتونی بیاریش؟
_باشه
سریع جعبه رو برداشت، رفتم صندلی یکی از میزاری بیرون کشیدم و نشستم، جیمین کتشو درآورد و یه صندلی روبه روم گذاشت و دور زخممو تمیز کرد، بتادین زد به به پنبه تا زخممو تمیز کنه تا بهم برخورد کرد مث چی سوخت
+آخ میسوزه
جیمین لباشو جم کرد و زخممو فوت کرد تا کمتر بسوزه، چرا دروغ بگم دلم براش ضعف رفت...طوری که نگرانم شد طوری که داره کمکم میکنه زخممو ببندم..
_راستی اون کی بود میشناختیش؟
+آره،اسمش کانگ دوشیکه قبلا باهم تو یه دانشگاه درس میخوندیم، اون کم کم بهم علاقه مند شد از او موقع تا الان وقتی منو با یه مرد میبینه یه بلایی سرم میاره مرتیکه روانی ازش شکایت میکنم
_پس چون منو کنارت دیده این کارو کرده..
+هوم، حالا موندم اینجا رو چیکارش کنم
_من حلش میکنم
+چطوری؟
_تازمانی که شیشه اینجا رو بگیرن چن نفر از بادیگارد های شرکت رو میزارم اینجا تا مواظب کافه باشن مخالفت هم نکن
+میخواستم مخالفت کنم که پیشگیری کردی
_پیشگیری بهتر از درمان است
+(خندید)
دستمو بانداژ کرد، بعد از اومدن دوتا از بادیگارد ها جیمین منو رسوند خونه
+بخاطر همه چی ممنونم، شب بخیر
_خواهش میکنم
درو باز کردم و رفتم خونه لامپو روشن کردم، ساعت ۲ بود خیلی خسته بودم لباسامو عوض کردم خوابیدم.
ادامه دارد...
لایک و نظر یادتون نره، ممنونم از توجهتو💜
چند ثانیه گذشت، سرمو بالا آوردم
+حالم خوبه؟؟چیزیت که نشد؟؟
_من خوبم اما تو..؟؟
دستامو دور گردن و سرش باز کردم آرنج راستم زخم شده بود
_دستت داره خونریزی میکنه!!! باید بریم بیمارستان
آستینمو بالا دادم زخم زیاد بزرگ و عمیقی نبود فقط شیشه کشیده شده بود رو ساعدم
+نیازی به بیمارستان نیست
_یعنی چی نیازی به بیمارستان نیست ببین چقد خون از دست دادی!!!
+آروم باش جیمین این فقط یه خراش سادست
_اصن تو چرا دستتو گذاشتی رو سر من؟! من خودمو سپرت کردم که آسیب نبینی!!
+اگه دستمو نمیزاشتم رو سرت شیشه میخورد به سرت و اتفاق بدتری میفتاد
_چرا انقد حرصم میدی
+(خندیدن)
_حداقل بیا برات ببندمش ببین داره از دستت خون چکه میکنه
+جعبه کمک های اولیه پشت کانتر توی اولین کمده میتونی بیاریش؟
_باشه
سریع جعبه رو برداشت، رفتم صندلی یکی از میزاری بیرون کشیدم و نشستم، جیمین کتشو درآورد و یه صندلی روبه روم گذاشت و دور زخممو تمیز کرد، بتادین زد به به پنبه تا زخممو تمیز کنه تا بهم برخورد کرد مث چی سوخت
+آخ میسوزه
جیمین لباشو جم کرد و زخممو فوت کرد تا کمتر بسوزه، چرا دروغ بگم دلم براش ضعف رفت...طوری که نگرانم شد طوری که داره کمکم میکنه زخممو ببندم..
_راستی اون کی بود میشناختیش؟
+آره،اسمش کانگ دوشیکه قبلا باهم تو یه دانشگاه درس میخوندیم، اون کم کم بهم علاقه مند شد از او موقع تا الان وقتی منو با یه مرد میبینه یه بلایی سرم میاره مرتیکه روانی ازش شکایت میکنم
_پس چون منو کنارت دیده این کارو کرده..
+هوم، حالا موندم اینجا رو چیکارش کنم
_من حلش میکنم
+چطوری؟
_تازمانی که شیشه اینجا رو بگیرن چن نفر از بادیگارد های شرکت رو میزارم اینجا تا مواظب کافه باشن مخالفت هم نکن
+میخواستم مخالفت کنم که پیشگیری کردی
_پیشگیری بهتر از درمان است
+(خندید)
دستمو بانداژ کرد، بعد از اومدن دوتا از بادیگارد ها جیمین منو رسوند خونه
+بخاطر همه چی ممنونم، شب بخیر
_خواهش میکنم
درو باز کردم و رفتم خونه لامپو روشن کردم، ساعت ۲ بود خیلی خسته بودم لباسامو عوض کردم خوابیدم.
ادامه دارد...
لایک و نظر یادتون نره، ممنونم از توجهتو💜
۹.۸k
۲۹ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.