رمان ماه من🌙🙂
part 57
دیانا:
با ناراحتی از اتاق پانیذ زدم بیرون تا برم اتاق خودم...
نیکا میخواست شب پیشش بمونه...
صبحم قرار بود مامان ارسلان دوباره از آمریکا برگرده بیاد تا من و اون و ارسلان بریم برای کارای عروسی...
هم هیجان داشتم و هم ذوق...
ولی نمیدونم واکنش مامان ارسلان چیه...
آخه نه واسه خواستگاری اومد نه عقد بعد موضوع دعوا ارسلان و مهران هم مامانش کلا با من سرد شد...
امیدوارم همه چیز به خیر خوشی تموم بشه...
...
ارسلان:
خوابم نمیبرد هی از این پهلو به اون پهلو چرا من نباید الان پیش نامزدم بخوابم...
بس خرم...
رفتم اتاق دیانا...
خواب خواب بود...
لباشو بوسیدم بی صدا رفتم بغلش کردم...
یکمی هم به صورت مثل ماهش نگاه کردم...
نمیدونم کی چشمام گرم شد و خوابم برد...
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
دیانا:
با ناراحتی از اتاق پانیذ زدم بیرون تا برم اتاق خودم...
نیکا میخواست شب پیشش بمونه...
صبحم قرار بود مامان ارسلان دوباره از آمریکا برگرده بیاد تا من و اون و ارسلان بریم برای کارای عروسی...
هم هیجان داشتم و هم ذوق...
ولی نمیدونم واکنش مامان ارسلان چیه...
آخه نه واسه خواستگاری اومد نه عقد بعد موضوع دعوا ارسلان و مهران هم مامانش کلا با من سرد شد...
امیدوارم همه چیز به خیر خوشی تموم بشه...
...
ارسلان:
خوابم نمیبرد هی از این پهلو به اون پهلو چرا من نباید الان پیش نامزدم بخوابم...
بس خرم...
رفتم اتاق دیانا...
خواب خواب بود...
لباشو بوسیدم بی صدا رفتم بغلش کردم...
یکمی هم به صورت مثل ماهش نگاه کردم...
نمیدونم کی چشمام گرم شد و خوابم برد...
#رمان
#عشق
#دیانا
#دیانا_رحیمی
#ارسلان
#ارسلان_کاشی
#اکیپ_سلاطین
#اکیپ_نیکا
۳۵.۸k
۰۶ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.