فرشته کوچولوی من♡
فرشته کوچولوی من♡
#پارت38
از زبان دازای]
_دالی!
کمی جا خورد ـو صورتمو از صورتش دور کرد ـو گفت: مگه کرم داری؟؟
دستمو سمت ـه موهاش بردم ـو گره کش ـه مو رو از بین ـه موهاش باز کردم که موهاش دوباره رو صورتش ـو شونه ـش ریختن.
با عصبانیت سمتم برگشت ـو گفت: تو چه مرگته هاا؟؟
کش ـه مو ـرو گوشه ای پرت کردم ـو گفتم: اینطوری بیشتر بهت میاد.
با داد گفت: چه ربطی داره اخه؟ موهام اذیتم میکردن بخاطره همین بستمشون، اخه چرا بازشون میکنییی؟؟؟
خنده ی ریزی کردم ـو گفتم: احمق!
پوف ـه کلافه ای کشید ـو سمت ـه جایی که کش ـه مو ـرو انداخته بودم رفت ـو دنبالش گشت.
همونطور که داشت دنباله ـه کش میگشت گفت: نظرت چیه موهامو کوتاه کنم؟
با تعجب بهش نگاه کردم که کش مو رو پیدا کرد ـو برش داشت ـو رو میز گذاشت ـو گفت: زیادی بلند شدن ـو اذیت ـم میکنن.
چندبار پلک زدم ـو گفت: ولی اینطوری قشنگ ترن!
اخمی کرد ـو گفت: کی از تو نظر خواست؟ اصلا نظرت برام مهم نیست!
پوف ـه کلافه ای کشیدم ـو گفتم: باشه بابا برو هرکاری دلت میخواد بکن به من چه ربطی داره.
برگشتم ـو دیدم رفته.
با صورت درهمی گفتم: پس من داشتم با دیوار حرف میزدم؟
از زبان چویا]
بدون ـه اینکه منتظر ـه حرفی ازش باشم سمت ـه حموم رفتم.
یه چند وقتی بود که میخواستم موهامو کوتاه کنم ولی منصرف شدم.
دلم نمیومد که موهامو کوتاه کنم ولی الان تصمیم ـم قطعی ـه!
جلوی روشویی وایسادم ـو قیچی ـو برداشتم.
به خودم توی اینه نگاه کردم ـو با تردید قیچی ـو بالا اوردم ـو ته موهام نگه داشتم.
نفس عمیقی کشیدم ـو اولین تار ـه موهامو زدم.
از زبان دازای]
اولش فکر میکردم داره به شوخی این حرفو میزنه ولی کمی بعد فهمیدم تصمیم ـش جدی بوده.
سریع سمت ـه حموم رفتم ـو خواستم چیزی بگم ولی با دیدن ـه اینکه موهاشو داشت کوتاه میکرد هیچی نگفتم.
وقتی کوتاه کردن ـه موهاشو تموم کرد جلو رفتم ـو قیچی ـو ازش گرفتم ـو بدون ـه اینکه حرفی بزنم بزرگ ـو کوچیکای موهاشو گرفتم.
وقتی موهاشو مرتب کردم گفتم: حالا بهتر شد.
سری تکون داد که قیچی ـو توی روشویی انداختم ـو قبل از اینکه از حموم بیرون برم گفتم: حموم ـو تمیز کن، پزاز مو شده!
اینو گفتم ـو از حموم بیرون اومدم.
از زبان چویا]
طرز ـه رفتار ـو صحبتش جوری بود که انگار از دستم عصبی یا دلخوره.
البته حقم میدم رفتارایی که من باهاش دارم از اینم بدتره!
اول حموم ـو تمیز کردم ـو بعداز اینکه موهامو شستم ـو خشکشون کردم از حموم بیرون اومدم که دیدم رو مبل نشسته ـو داره تلوزیون نگاه میکنه.
پوف ـه کلافه ای کشیدم ـو کشیده گفتم: دازای!
نه جوابمو داد نه نگاهم کرد، این رفتارشو خیلی خوب میشناسم.
چشمامو تو حدقه چرخوندم ـو رفتم کنارش نشستم، لبخند ـه موزیانه ای زدم ـو دستمو دور ـه گردنش انداختم ـو گفتم: حالا یعنی قهری؟
لوپاشو باد کرد ـو روشو اونور کرد.
با حرص گفتم: چه مرگته؟
جوابمو نداد که رومو اونور کردم ـو با لب ـو لوچه ی اویزونی گفتم: مـ.. معذرت میخوام... بهتر شد؟
برای لحظی ای سکوت ببنمون رد ـو بدل شد که دستشو دور ـه کمرم گذاشت که باعث شد کمی بلرزم ـو سرخ شم.
همون موقع ـه شروع کرد به قلقلک دادنم.
نتونستم تحمل کنم ـو زدم زیر خنده، دازایم همینطور.
بعداز چند دقیقه با خنده ـو به زور گفتم: دا.. دازای.. بسه.. بسه دیگه!!
اروم عقب کشیدتم ـو به بدن ـه خودش چسبوند، چونه ـشو رو سرم گذاشت ـو...
ادامه دارد...
#فرشته_کوچولوی_من_سوکوکو_دازای_چویا
#ناکاهارا_چویا_دازای_اوسامو
#سگ_های_ولگرد_بانگو
#بونگو_ستری_داگز
#پارت38
از زبان دازای]
_دالی!
کمی جا خورد ـو صورتمو از صورتش دور کرد ـو گفت: مگه کرم داری؟؟
دستمو سمت ـه موهاش بردم ـو گره کش ـه مو رو از بین ـه موهاش باز کردم که موهاش دوباره رو صورتش ـو شونه ـش ریختن.
با عصبانیت سمتم برگشت ـو گفت: تو چه مرگته هاا؟؟
کش ـه مو ـرو گوشه ای پرت کردم ـو گفتم: اینطوری بیشتر بهت میاد.
با داد گفت: چه ربطی داره اخه؟ موهام اذیتم میکردن بخاطره همین بستمشون، اخه چرا بازشون میکنییی؟؟؟
خنده ی ریزی کردم ـو گفتم: احمق!
پوف ـه کلافه ای کشید ـو سمت ـه جایی که کش ـه مو ـرو انداخته بودم رفت ـو دنبالش گشت.
همونطور که داشت دنباله ـه کش میگشت گفت: نظرت چیه موهامو کوتاه کنم؟
با تعجب بهش نگاه کردم که کش مو رو پیدا کرد ـو برش داشت ـو رو میز گذاشت ـو گفت: زیادی بلند شدن ـو اذیت ـم میکنن.
چندبار پلک زدم ـو گفت: ولی اینطوری قشنگ ترن!
اخمی کرد ـو گفت: کی از تو نظر خواست؟ اصلا نظرت برام مهم نیست!
پوف ـه کلافه ای کشیدم ـو گفتم: باشه بابا برو هرکاری دلت میخواد بکن به من چه ربطی داره.
برگشتم ـو دیدم رفته.
با صورت درهمی گفتم: پس من داشتم با دیوار حرف میزدم؟
از زبان چویا]
بدون ـه اینکه منتظر ـه حرفی ازش باشم سمت ـه حموم رفتم.
یه چند وقتی بود که میخواستم موهامو کوتاه کنم ولی منصرف شدم.
دلم نمیومد که موهامو کوتاه کنم ولی الان تصمیم ـم قطعی ـه!
جلوی روشویی وایسادم ـو قیچی ـو برداشتم.
به خودم توی اینه نگاه کردم ـو با تردید قیچی ـو بالا اوردم ـو ته موهام نگه داشتم.
نفس عمیقی کشیدم ـو اولین تار ـه موهامو زدم.
از زبان دازای]
اولش فکر میکردم داره به شوخی این حرفو میزنه ولی کمی بعد فهمیدم تصمیم ـش جدی بوده.
سریع سمت ـه حموم رفتم ـو خواستم چیزی بگم ولی با دیدن ـه اینکه موهاشو داشت کوتاه میکرد هیچی نگفتم.
وقتی کوتاه کردن ـه موهاشو تموم کرد جلو رفتم ـو قیچی ـو ازش گرفتم ـو بدون ـه اینکه حرفی بزنم بزرگ ـو کوچیکای موهاشو گرفتم.
وقتی موهاشو مرتب کردم گفتم: حالا بهتر شد.
سری تکون داد که قیچی ـو توی روشویی انداختم ـو قبل از اینکه از حموم بیرون برم گفتم: حموم ـو تمیز کن، پزاز مو شده!
اینو گفتم ـو از حموم بیرون اومدم.
از زبان چویا]
طرز ـه رفتار ـو صحبتش جوری بود که انگار از دستم عصبی یا دلخوره.
البته حقم میدم رفتارایی که من باهاش دارم از اینم بدتره!
اول حموم ـو تمیز کردم ـو بعداز اینکه موهامو شستم ـو خشکشون کردم از حموم بیرون اومدم که دیدم رو مبل نشسته ـو داره تلوزیون نگاه میکنه.
پوف ـه کلافه ای کشیدم ـو کشیده گفتم: دازای!
نه جوابمو داد نه نگاهم کرد، این رفتارشو خیلی خوب میشناسم.
چشمامو تو حدقه چرخوندم ـو رفتم کنارش نشستم، لبخند ـه موزیانه ای زدم ـو دستمو دور ـه گردنش انداختم ـو گفتم: حالا یعنی قهری؟
لوپاشو باد کرد ـو روشو اونور کرد.
با حرص گفتم: چه مرگته؟
جوابمو نداد که رومو اونور کردم ـو با لب ـو لوچه ی اویزونی گفتم: مـ.. معذرت میخوام... بهتر شد؟
برای لحظی ای سکوت ببنمون رد ـو بدل شد که دستشو دور ـه کمرم گذاشت که باعث شد کمی بلرزم ـو سرخ شم.
همون موقع ـه شروع کرد به قلقلک دادنم.
نتونستم تحمل کنم ـو زدم زیر خنده، دازایم همینطور.
بعداز چند دقیقه با خنده ـو به زور گفتم: دا.. دازای.. بسه.. بسه دیگه!!
اروم عقب کشیدتم ـو به بدن ـه خودش چسبوند، چونه ـشو رو سرم گذاشت ـو...
ادامه دارد...
#فرشته_کوچولوی_من_سوکوکو_دازای_چویا
#ناکاهارا_چویا_دازای_اوسامو
#سگ_های_ولگرد_بانگو
#بونگو_ستری_داگز
۷.۵k
۲۲ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.