گس لایتر/پارت ۲۵۵
جونگکوک: قلبم... درد میکنه!....
کنارش نشست و دستشو روی بازوش گذاشت... با دست دیگش صورتشو سمت خودش برگردوند و بهش نگاه کرد...
نایون: چرا پسرم؟ میخوای بریم بیمارستان؟
جونگکوک: نه... اونا نمیفهمن اوما... هیچکس نمیفهمه
نایون: داری با خودت چیکار میکنی!... این چه زندگی ایه که برای خودت ساختی!... من مادرتم... اگرحرف دلتو بهم بزنی کمکت میکنم...
پوزخندی زد و نگاهشو از نایون گرفت...
به صورت بچش خیره شد...
دستی روی سرش کشید و دست کوچیکش رو توی دستش قایم کرد...
جونگکوک: اوما یادته؟... بچه که بودم هروقت میخواستم در مورد مشکلات مدرسه دوستام یا خودم باهات صحبت کنم میگفتی باشه برای بعد؟... الانم مثل همیشه... باشه برای بعد!!....
سنگینی جملش مثل ضربه ی پتکی روی سرش فرود اومد... توضیحی نداد چون خوب میدونست جونگکوک گوشش بدهکار نیست... اما قلبش به درد اومده بود از اینکه تنها فرزندش شرایط سخت روحی رو تحمل میکرد!...
*****************************************
جلوی عمارت توقف کرد
قبل از پیاده شدن باید این موضوع رو بهش میگفت...
بایول: جیمینا
-بله؟
بایول: من توی رستوران میخواستم یه چیزی بهت بگم ولی نشد
-بگو... راحت باش
بایول: ببین تو مجبور نیستی قبول کنی بدون رودربایستی بهم جواب بده چون اگه بخوای ملاحظمو بکنی من نمیتونم باهات راحت باشم
-نگران نباش... میدونی که من آدم رکی ام
بایول: من... باردارم... وقتی هنوز طلاق نگرفته بودم فهمیدم... ولی جونگکوک نمیدونه... میدونم که مسئولیت پذیرفتنش سخته و...
میون کلامش پرید...
-نه!... انقد برای بدست آوردنت منتظر موندم که هیچی باعث نمیشه صرف نظر کنم... من وقتی امشب اومدم و بهت درخواست ازدواج دادم یعنی قبلش به همه ی جوانب فک کردم... به این فک کردم که تو جونگ هون رو داری و نمیتونی ازش دل بکنی..حتی. به این که تو یه بار ازدواج کردی و ممکنه اون آدم سر راهمون سبز بشه هم فک کردم
بایول: ممنون که انقد هوامو داری... تو خیلی آدم فهمیده ای هستی... بابتش خوشحالم... ولی تو بازم بهش فک کن... شاید نظرت عوض شد
-شبت بخیر بایول... فردا میبینمت...
********************************************
توی اتاق کنار تخت جونگ هون نشسته بود و به صفحه ی گوشیش خیره بود و دوربیناشو چک میکرد...
"پس چرا هنوز توی اتاقت نیستی!... کجایی! "
جمله ای بود که زیر لب گفت...
"نکنه هنوزم با اون آدمی!"...
بیقرار بود و از تصور بودنش همراه جیمین عذاب میکشید...
برای جی وون مسیج نوشت...
"بایول کجاس؟ نکنه هنوز اتاقشو تمیز نکردی؟" ...
بعد از چند دقیقه جوابشو گرفت... بی درنگ بازش کرد و خوندش...
"خانوم توی خونه هستن... اتاقشون رو هم تمیز کردم "...
با اینکه چندان تاثیری توی حال بدش نذاشت ولی از بیقراریش کم شد...
********************************************
کنارش نشست و دستشو روی بازوش گذاشت... با دست دیگش صورتشو سمت خودش برگردوند و بهش نگاه کرد...
نایون: چرا پسرم؟ میخوای بریم بیمارستان؟
جونگکوک: نه... اونا نمیفهمن اوما... هیچکس نمیفهمه
نایون: داری با خودت چیکار میکنی!... این چه زندگی ایه که برای خودت ساختی!... من مادرتم... اگرحرف دلتو بهم بزنی کمکت میکنم...
پوزخندی زد و نگاهشو از نایون گرفت...
به صورت بچش خیره شد...
دستی روی سرش کشید و دست کوچیکش رو توی دستش قایم کرد...
جونگکوک: اوما یادته؟... بچه که بودم هروقت میخواستم در مورد مشکلات مدرسه دوستام یا خودم باهات صحبت کنم میگفتی باشه برای بعد؟... الانم مثل همیشه... باشه برای بعد!!....
سنگینی جملش مثل ضربه ی پتکی روی سرش فرود اومد... توضیحی نداد چون خوب میدونست جونگکوک گوشش بدهکار نیست... اما قلبش به درد اومده بود از اینکه تنها فرزندش شرایط سخت روحی رو تحمل میکرد!...
*****************************************
جلوی عمارت توقف کرد
قبل از پیاده شدن باید این موضوع رو بهش میگفت...
بایول: جیمینا
-بله؟
بایول: من توی رستوران میخواستم یه چیزی بهت بگم ولی نشد
-بگو... راحت باش
بایول: ببین تو مجبور نیستی قبول کنی بدون رودربایستی بهم جواب بده چون اگه بخوای ملاحظمو بکنی من نمیتونم باهات راحت باشم
-نگران نباش... میدونی که من آدم رکی ام
بایول: من... باردارم... وقتی هنوز طلاق نگرفته بودم فهمیدم... ولی جونگکوک نمیدونه... میدونم که مسئولیت پذیرفتنش سخته و...
میون کلامش پرید...
-نه!... انقد برای بدست آوردنت منتظر موندم که هیچی باعث نمیشه صرف نظر کنم... من وقتی امشب اومدم و بهت درخواست ازدواج دادم یعنی قبلش به همه ی جوانب فک کردم... به این فک کردم که تو جونگ هون رو داری و نمیتونی ازش دل بکنی..حتی. به این که تو یه بار ازدواج کردی و ممکنه اون آدم سر راهمون سبز بشه هم فک کردم
بایول: ممنون که انقد هوامو داری... تو خیلی آدم فهمیده ای هستی... بابتش خوشحالم... ولی تو بازم بهش فک کن... شاید نظرت عوض شد
-شبت بخیر بایول... فردا میبینمت...
********************************************
توی اتاق کنار تخت جونگ هون نشسته بود و به صفحه ی گوشیش خیره بود و دوربیناشو چک میکرد...
"پس چرا هنوز توی اتاقت نیستی!... کجایی! "
جمله ای بود که زیر لب گفت...
"نکنه هنوزم با اون آدمی!"...
بیقرار بود و از تصور بودنش همراه جیمین عذاب میکشید...
برای جی وون مسیج نوشت...
"بایول کجاس؟ نکنه هنوز اتاقشو تمیز نکردی؟" ...
بعد از چند دقیقه جوابشو گرفت... بی درنگ بازش کرد و خوندش...
"خانوم توی خونه هستن... اتاقشون رو هم تمیز کردم "...
با اینکه چندان تاثیری توی حال بدش نذاشت ولی از بیقراریش کم شد...
********************************************
۲۷.۹k
۰۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.