عمارت خونین (34)🖤
سلام سلام ستاره هااا لیلی لیلی پارت جدید تورا خدا حمایت کنید وگرنه باز قهر میکنم نمیزارم 😂🙁
توان ازم گرفته شده بود به بدبختی خودما به میز رسوندم ویکی از دستام را گذاشنم روی میز تا تکیه گاهم شه
عصبانی بودم ولی غمم غلبه میکرد
نفهمیدم چی شد که با شدت عصبانی تمام چیز های روی میز را پرت کردم ودادی زدم که قول میدم تا فرسخ ها صداش رفت
نمیدونستم چیکار کنم فقط میخواستم بشکنم داد بزنم وبکشم و هیچکس جز ا٫ت مقصر حال بد من نبوددد
با عصبانت جلوتر رفتم ودست مشت شدم را محکم به دیوار کبوندم از شدت ضربه دستم پر خون شد با صدای فریاد ودادی که میزدم ناگهان
بچه ها ریختن تو
نامجون:چتهعه؟
تهیونگ:,باز چی شده؟
کای:ارباب خوبی؟
جیمین،:دستت
صداهاشون را نمیشنیدم وجودشون ازارم میداد
جونگکوک:خفههه شیدددد😡گمشیددد بیرون همین حالاا همهههه
با فریادی که زدم اول همه متعجب وبعد همه به بیرون رفتن
باید تحمل میکردم چیزی بود که خودم خواستم البته نه خودم عقلم انگار نه تنها قلبم بلکه عقلم هم عاشق شده بود وفرمان داده بود اگر عاشقی کاری کن که اون دوست داره
خنده دار بود خیلی😏با عصبانیت بار دیگر دستم را مشت کردمم وبه دیوار کبوندم
کمرم را به دیوار تکیه. دادم وکمکم نشستم یک پام را دراز کردم ومثل دیوونه ها سردرگم بودم
قطره اشکی از چشمام پایین اومد که سالیان سال بود نبومده بود
توان ازم گرفته شده بود به بدبختی خودما به میز رسوندم ویکی از دستام را گذاشنم روی میز تا تکیه گاهم شه
عصبانی بودم ولی غمم غلبه میکرد
نفهمیدم چی شد که با شدت عصبانی تمام چیز های روی میز را پرت کردم ودادی زدم که قول میدم تا فرسخ ها صداش رفت
نمیدونستم چیکار کنم فقط میخواستم بشکنم داد بزنم وبکشم و هیچکس جز ا٫ت مقصر حال بد من نبوددد
با عصبانت جلوتر رفتم ودست مشت شدم را محکم به دیوار کبوندم از شدت ضربه دستم پر خون شد با صدای فریاد ودادی که میزدم ناگهان
بچه ها ریختن تو
نامجون:چتهعه؟
تهیونگ:,باز چی شده؟
کای:ارباب خوبی؟
جیمین،:دستت
صداهاشون را نمیشنیدم وجودشون ازارم میداد
جونگکوک:خفههه شیدددد😡گمشیددد بیرون همین حالاا همهههه
با فریادی که زدم اول همه متعجب وبعد همه به بیرون رفتن
باید تحمل میکردم چیزی بود که خودم خواستم البته نه خودم عقلم انگار نه تنها قلبم بلکه عقلم هم عاشق شده بود وفرمان داده بود اگر عاشقی کاری کن که اون دوست داره
خنده دار بود خیلی😏با عصبانیت بار دیگر دستم را مشت کردمم وبه دیوار کبوندم
کمرم را به دیوار تکیه. دادم وکمکم نشستم یک پام را دراز کردم ومثل دیوونه ها سردرگم بودم
قطره اشکی از چشمام پایین اومد که سالیان سال بود نبومده بود
۵.۴k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.