پارت ۶۴ (برادر خونده)
خاله: پس کجاست اون کجا رفته نکنه اتفاقی واسش افتاده با گریه حرفاشو میزد نزدیکش رفتمو گفتم:خاله گریه نکن پیدا میشه کای :خانوم جئون لطفا گریه نکنید سورا میاد خونه خاله به کای نگاه کردو گفت:تو کی هستی تو سورای منو میشناسی کای:من هیونینگ کای دوستشم سورا رومیشناسم خاله:توام نمی دونی اون کجاس کای سرشو از سر تاسف تکون دادو گفت :نه نمی دونم ولی پیداش میکنیم _باید بریم خونه منتظرش بمونیم شاید تا حالا برگشته خاله:بریم ولی اگه نبود چی با مهربونی دست خاله رو گرفتمو گفتم:بازم دنبالش میگردیم خاله:باشه از زبان جونگ کوک: گوشیشو جواب نمی داد چند بار پشت سرهم دوباره زنگ زدم ولی تلاشم بی فایده بود داشتم کم کم نگران میشدم چرا جواب نمی ده از دیشب تا حالا هر چی زنگ زدم جواب نداده استرس گرفته بودم از صندلیم بلند شدم دور خودم تو اتاق می چرخیدم چرا جواب نمیده نکنه از دستم ناراحته نکنه حالش بده یا ه نکنه واسش اتفاقی افتاده یه عالمه سوال تو ذهنم بود پس این دختر چرا جواب نمیده اخرین راه زنگ زدن به مامان بود شمارشو گرفتم و بالاخره بعد از چند تا بوق جواب داد _ سلام مامان خوبی با صدایی که انگار گرفته بود گفت:سلام پسرم خوبم تو چطوری با نگرانی گفتم:انگار حالت خوب نیست چی شده مامان مامان :چیزی نیست عزیزم _پس چرا صدات گرفتس کجایی اصن سورا کجاس مامان :من خونم سورا هم... مکث کرد چیزی نگفت دوباره با نگرانی پرسیدم سورا چی مامان:اون خوابه چطور _هیچی فقد خواستم حالتونو بپرسم مامان:ما خوبیم نگران نباش _باشه پس خدافظ مامان:خدافظ پسرم تماسو قطع کردم از دیشب تا حالا جوابمو نمیده چرا نمیخواد باهام حرف بزنه
از زبان سورا: حالم خوب نبود سرم درد میکرد تو این اتاق تاریکو سرد دست وپا بسته زندانی شده بودم دو روزه اینجام چرا نمیزاره برم من چه گناهی کردم مگه باترس به دری که محکم باز شد نگاه کردم بازم اون بود ازش نفرت داشتم با تنفرتو چشماش زل زدمو گفتم:بزار من برم پوزخند زدوگفت:به همین راحتیا نیستحالا حالاها تو اینجا هستی _برای چی ولم نمی کنی چرا ازم چی میخوای سانگ جو:واسه اینکه من عموتم توهم هر کار که من گفتم باید انجام بدی تو اینجا میمونی عصبی داد زدم :عمو . تواصن عموی من نیستی بی رحم اگه عموم بودی پدرومادرمو نمیکشتی نامرد حالا که اونارو کشتی از جون من چی میخوای بگو سانگ جو: خودتو میخوام تا اخر عمرت کنار من میمونی کنار عموت در غیر این صورت اگه فرار کنی خودت میدونی چی میشه _چی میشه بگو جی مونگ با خنده مزخرفش نگام کردوگفت:اون پسره و مامانش از بین میرن مثله مامان بابای واقعیت با خشم نگاش کردموگفتم:داری تهدیدم میکنی ؟ سانگ جو:تو اینجوری فکر کن من صلاحتو میخوام بلند زدم زیر خنده . خنده هام عصبی بود داد زدمو گفتم:از کی تا حالا کشتن مامان بابای من صلاح بوده سانگ جو :اونا اشتباه کردن تاوانشو پس دادن توام اگه میخوای اونا منظورم اون پسره و مامانش زنده بمونه اینجا میمونی اگه قبول نکنی مجبورم جونگ کوک و مامانشو بکشم تو که نمیخوای درسته؟ با خشم تو چشماش زل زدمو گفتم:تو هیچ غلطی نمی تونی بکنی سانگ جو:می بینی ولی الان بهت فرصت میدم بهش فکر کن من باید برم با قدم های اهسته از اتاق بیرون رفتو درو محکم بستو قفل کرد لنتی کاش میتونستم بکشمت چطور میتونی همچین کاریو بکنی اگه حرفشو قبول نکنم مطمئنم به جونگ کوک و مامان صدمه میزنه ولی در اگه قبول کنم تا ابد ازشون دورمو نمی تونم ببینمشون دلم واسه جونگ کوک تنگ شده بود یعنی تا حالا فهمیده مامان چی اون بهش گفته یعنی از بس فکر کرده بودم کلافه شده بودم باید انتخاب میکردم
از زبان سورا: حالم خوب نبود سرم درد میکرد تو این اتاق تاریکو سرد دست وپا بسته زندانی شده بودم دو روزه اینجام چرا نمیزاره برم من چه گناهی کردم مگه باترس به دری که محکم باز شد نگاه کردم بازم اون بود ازش نفرت داشتم با تنفرتو چشماش زل زدمو گفتم:بزار من برم پوزخند زدوگفت:به همین راحتیا نیستحالا حالاها تو اینجا هستی _برای چی ولم نمی کنی چرا ازم چی میخوای سانگ جو:واسه اینکه من عموتم توهم هر کار که من گفتم باید انجام بدی تو اینجا میمونی عصبی داد زدم :عمو . تواصن عموی من نیستی بی رحم اگه عموم بودی پدرومادرمو نمیکشتی نامرد حالا که اونارو کشتی از جون من چی میخوای بگو سانگ جو: خودتو میخوام تا اخر عمرت کنار من میمونی کنار عموت در غیر این صورت اگه فرار کنی خودت میدونی چی میشه _چی میشه بگو جی مونگ با خنده مزخرفش نگام کردوگفت:اون پسره و مامانش از بین میرن مثله مامان بابای واقعیت با خشم نگاش کردموگفتم:داری تهدیدم میکنی ؟ سانگ جو:تو اینجوری فکر کن من صلاحتو میخوام بلند زدم زیر خنده . خنده هام عصبی بود داد زدمو گفتم:از کی تا حالا کشتن مامان بابای من صلاح بوده سانگ جو :اونا اشتباه کردن تاوانشو پس دادن توام اگه میخوای اونا منظورم اون پسره و مامانش زنده بمونه اینجا میمونی اگه قبول نکنی مجبورم جونگ کوک و مامانشو بکشم تو که نمیخوای درسته؟ با خشم تو چشماش زل زدمو گفتم:تو هیچ غلطی نمی تونی بکنی سانگ جو:می بینی ولی الان بهت فرصت میدم بهش فکر کن من باید برم با قدم های اهسته از اتاق بیرون رفتو درو محکم بستو قفل کرد لنتی کاش میتونستم بکشمت چطور میتونی همچین کاریو بکنی اگه حرفشو قبول نکنم مطمئنم به جونگ کوک و مامان صدمه میزنه ولی در اگه قبول کنم تا ابد ازشون دورمو نمی تونم ببینمشون دلم واسه جونگ کوک تنگ شده بود یعنی تا حالا فهمیده مامان چی اون بهش گفته یعنی از بس فکر کرده بودم کلافه شده بودم باید انتخاب میکردم
۸۹.۱k
۲۳ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.