چشمان اربابم
پارت:17
منتظر توی اتاق تیمارستان نشسته بودم تا اینکه در باز شد و یک دختر خوشگل و جوون اومد داخل
-سلام
°سلام
-حالت خوبه
°تو کی هستی
انگار از دیدن من زیاد خوشحال نبود
-من جانگ ات هستم
°از من چی میخای
-اومدم باهات راجب جونگکوک صحبت کنم
یهو انگار برق گرفتتش و خوشحال شده بود
°جونگکوک اومده دنبالم بالاخره منو نجات میده
-چرا جونگکوک باید تورو نجات بده
°خودش گفته بود ک اگر خانواده ام رو بکشم هیچوقت ترکم نمیکنه
-ت..تو.خانوادت..رو..کشتی!؟
°اره چون اون ازم خواست
چ خبر بود انگار روم سطل اب یخ ریختن
اومد سمتم و لباسم رو گرفت
-برو اونور چیکار میکنی
°نکنه تو الان باهاشی ازش دور باش تا مثل من بدبخت نشدی
-چ..چی
°نابودت میکنه اون فقط مال منه
دیگه کم کم داشت میلرزید ک پرستار رو صدا زدم
.
.
روی صندلی توی ی پارک نشسته بودم ک شخصی ک تمام مشکلاتم سر اون بود اومد پیشم
×با جئون چیکارا میکنی عروسک
عروسک!؟
-دارم تلاش خودم رو میکنم
×تلاش نه تو باید این کار رو انجام بدی وگرنه برادرت میمیره
-باشه
×تونستی بهش نزدیک بشی
-تا حدودی
×بهتره سریع تر تمامش کنی چون برادرت دلش برات تنگ شده
ب چشمای سردش نگاه کردم
تمام این مشکلات زیر سر کیم تهیونگ بود
اون کسی ک منو با برادرم تهدید میکرد و مجبورم میکرد اسیر جونگکوک باشم و برده اش باشم هم اون بود
باورم نمیشه سریع ب اون چیزی ک میخاد برسه و منو برادرم بتونیم ی زندگی خوب داشته باشیم
فکر کردی اون چی میخاد مرگ اون رو اما برای من فقط برادرم مهمه
کسی ک پدر مادرم سپردنش ب من
الان برات سوال میشه چرا باید اول داستان داشتن برادرم رو پنهان کنم اما
من نمیتوانم اول داستان تمام ریز و درشت زندگیم رو ب کسی ک نمیشناسم بگم
اما الان با تو اشنا شدم
.
.
روی تخت اتاق خودم نشسته بودم ک در باز شد
-ارباب اتفاقی افتاده
تلو تلو میخورد و ب سمتم میومد
افتاد روی تخت
دستی ب موهای سیاهش ک روی پیشونیش ریخته بودن کشیدم
ای کاش میتونستیم ی جای دیگه اشنا شیم اما اون برادرمه تنها کسی ک دارم
خواستم بلند شم و برم روی کاناپه بخوابم ک دستم توسطش گرفته شو
+ترکم نکن...میکشمت...تو..ترکم نکن
ب صورت غرق در خوابش نگاه کردم
-دیر یا زود ترکت میکنم ارباب
امیدوارم بعد از من ی ادم خوب بیاد و بتونه جونگکوک قبلی رو برگردونه
کنارش دراز کشیدم وقتی کنارش خوابیده بودم راحت نبودم
.
ادامش توی کامنتاست
[شرطی براش نمیزارم و هر روز هم پارت رو میزارم تا زود تر تمام شه منم خلاص شم]
منتظر توی اتاق تیمارستان نشسته بودم تا اینکه در باز شد و یک دختر خوشگل و جوون اومد داخل
-سلام
°سلام
-حالت خوبه
°تو کی هستی
انگار از دیدن من زیاد خوشحال نبود
-من جانگ ات هستم
°از من چی میخای
-اومدم باهات راجب جونگکوک صحبت کنم
یهو انگار برق گرفتتش و خوشحال شده بود
°جونگکوک اومده دنبالم بالاخره منو نجات میده
-چرا جونگکوک باید تورو نجات بده
°خودش گفته بود ک اگر خانواده ام رو بکشم هیچوقت ترکم نمیکنه
-ت..تو.خانوادت..رو..کشتی!؟
°اره چون اون ازم خواست
چ خبر بود انگار روم سطل اب یخ ریختن
اومد سمتم و لباسم رو گرفت
-برو اونور چیکار میکنی
°نکنه تو الان باهاشی ازش دور باش تا مثل من بدبخت نشدی
-چ..چی
°نابودت میکنه اون فقط مال منه
دیگه کم کم داشت میلرزید ک پرستار رو صدا زدم
.
.
روی صندلی توی ی پارک نشسته بودم ک شخصی ک تمام مشکلاتم سر اون بود اومد پیشم
×با جئون چیکارا میکنی عروسک
عروسک!؟
-دارم تلاش خودم رو میکنم
×تلاش نه تو باید این کار رو انجام بدی وگرنه برادرت میمیره
-باشه
×تونستی بهش نزدیک بشی
-تا حدودی
×بهتره سریع تر تمامش کنی چون برادرت دلش برات تنگ شده
ب چشمای سردش نگاه کردم
تمام این مشکلات زیر سر کیم تهیونگ بود
اون کسی ک منو با برادرم تهدید میکرد و مجبورم میکرد اسیر جونگکوک باشم و برده اش باشم هم اون بود
باورم نمیشه سریع ب اون چیزی ک میخاد برسه و منو برادرم بتونیم ی زندگی خوب داشته باشیم
فکر کردی اون چی میخاد مرگ اون رو اما برای من فقط برادرم مهمه
کسی ک پدر مادرم سپردنش ب من
الان برات سوال میشه چرا باید اول داستان داشتن برادرم رو پنهان کنم اما
من نمیتوانم اول داستان تمام ریز و درشت زندگیم رو ب کسی ک نمیشناسم بگم
اما الان با تو اشنا شدم
.
.
روی تخت اتاق خودم نشسته بودم ک در باز شد
-ارباب اتفاقی افتاده
تلو تلو میخورد و ب سمتم میومد
افتاد روی تخت
دستی ب موهای سیاهش ک روی پیشونیش ریخته بودن کشیدم
ای کاش میتونستیم ی جای دیگه اشنا شیم اما اون برادرمه تنها کسی ک دارم
خواستم بلند شم و برم روی کاناپه بخوابم ک دستم توسطش گرفته شو
+ترکم نکن...میکشمت...تو..ترکم نکن
ب صورت غرق در خوابش نگاه کردم
-دیر یا زود ترکت میکنم ارباب
امیدوارم بعد از من ی ادم خوب بیاد و بتونه جونگکوک قبلی رو برگردونه
کنارش دراز کشیدم وقتی کنارش خوابیده بودم راحت نبودم
.
ادامش توی کامنتاست
[شرطی براش نمیزارم و هر روز هم پارت رو میزارم تا زود تر تمام شه منم خلاص شم]
۴۱.۷k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.