5 ℳ𝒶𝓇𝓇𝒾𝒶ℊℯ."ℳ𝒶𝓃𝒹𝒶𝓉ℴ𝓇𝒴
بریم ادامه بچه ها من معلوم نیست باشم یا نباشم چون اینترنت ندارم معلوم نیست بگیرم یا نه ولی اومید وارم بتونم بگیرم تا قسمت های بعدی رو آپ کنم
دیگه اخرای کارم داخل شرکت بود امروز خیلی خسته شدم دیدم ساعت 9 باید برای فردا با آقای جانگ قرار میذاشتم چشم هامو مالیدم و کتم از ردی صندلی برداشتم و سویچ ماشین به طرف خونه راه افتادم
از زبون ا.ت
روی مبل نشسته بودم سریال مورد علاقم رو نگاه میکردم که دیدم صدای پا میاد دیدم از طبقه بالا حتما سجین پس بیخیالش شدم نشستم ولی هرچقدر میشستم صدای پا بلند تر میشد دیگه ترسیده بودم پس ی چاقو از داخل آشپز خونه برداشتم و به طرف بالا رفتم هرچقدر میرفتم صدای پا از اتاق مری سان میومد خیلی ترسیدم نکنه دزدا از پنجره اومدن داخل که دخترم رو بدزدن اع ببند دهنتو. خدا نکنه در اتاق رد با ترس وا کردم با چیزی که دیدم خیالم راحت شد پس شیطون خانم خودش بوده که داشته میدویده کی اینو از تخت آورده پایین وایسا ببینم خودش یعنی اومده جلل خالق رفتم بغلش کردم و با خودم به طرف پایین بردمش که مساوی شد با اومدن یونگی
ا.ت= اع سلام یونگی اومدی
یونگی= سلام عزیزم آره دختر کوچولوی بابایی رو نگاه
ا.ت= بیا بگیرش من برات غذا بیارم
یونگی= باشه
مری سان رو دادم یونگی و به طرف آشپز خونه رفتم وسایل رو حاضر کردم و روی پیز چیدم و رفتم مری سان رو از یونگی بگیرم که همدیگرو بغل کردیم که همون موقع سجین اومد پایین مارو دید ولی چیزی نگفت
ا.ت= سجین گشنت شده
سجین= نه اومدم آب بخورم مزاحم نمیشم به کارتون برسید
یونگی=پسرم این چه وضع حرف زدنه
سجین= هیچی متاسفم
یونگی= وایسا ببینم توی این چند وقت حواسم به رفتارت هست تو هیچ به ما فکر میکنی
سجین با لحن سرد = نه من اصلا فکر نمیکنم فقد به درسم فکر میکنم
یونگی= واقعا یعنی من و مادرت آنقدر برات بی ارزش هستیم که به فکر ما نیستی
سجین= من چه به فکر باشم چه نباشم شما خوشید
یونگی= سجین بزرگتراز دهنت حرف نزن
ا.ت= یونگی و سجین تمومش کنید بسه برای فردا
سجین= من کاری نداشتم به شوهرت بگو شب خوش
یونگی= وایسا ببینم
ا.ت= ولش کن یونگی خواهش میکنم غذات رو بخور
یونگی= باشه
خوباینم فیک امروز به ۱۵ تا لایک برسونید
دیگه اخرای کارم داخل شرکت بود امروز خیلی خسته شدم دیدم ساعت 9 باید برای فردا با آقای جانگ قرار میذاشتم چشم هامو مالیدم و کتم از ردی صندلی برداشتم و سویچ ماشین به طرف خونه راه افتادم
از زبون ا.ت
روی مبل نشسته بودم سریال مورد علاقم رو نگاه میکردم که دیدم صدای پا میاد دیدم از طبقه بالا حتما سجین پس بیخیالش شدم نشستم ولی هرچقدر میشستم صدای پا بلند تر میشد دیگه ترسیده بودم پس ی چاقو از داخل آشپز خونه برداشتم و به طرف بالا رفتم هرچقدر میرفتم صدای پا از اتاق مری سان میومد خیلی ترسیدم نکنه دزدا از پنجره اومدن داخل که دخترم رو بدزدن اع ببند دهنتو. خدا نکنه در اتاق رد با ترس وا کردم با چیزی که دیدم خیالم راحت شد پس شیطون خانم خودش بوده که داشته میدویده کی اینو از تخت آورده پایین وایسا ببینم خودش یعنی اومده جلل خالق رفتم بغلش کردم و با خودم به طرف پایین بردمش که مساوی شد با اومدن یونگی
ا.ت= اع سلام یونگی اومدی
یونگی= سلام عزیزم آره دختر کوچولوی بابایی رو نگاه
ا.ت= بیا بگیرش من برات غذا بیارم
یونگی= باشه
مری سان رو دادم یونگی و به طرف آشپز خونه رفتم وسایل رو حاضر کردم و روی پیز چیدم و رفتم مری سان رو از یونگی بگیرم که همدیگرو بغل کردیم که همون موقع سجین اومد پایین مارو دید ولی چیزی نگفت
ا.ت= سجین گشنت شده
سجین= نه اومدم آب بخورم مزاحم نمیشم به کارتون برسید
یونگی=پسرم این چه وضع حرف زدنه
سجین= هیچی متاسفم
یونگی= وایسا ببینم توی این چند وقت حواسم به رفتارت هست تو هیچ به ما فکر میکنی
سجین با لحن سرد = نه من اصلا فکر نمیکنم فقد به درسم فکر میکنم
یونگی= واقعا یعنی من و مادرت آنقدر برات بی ارزش هستیم که به فکر ما نیستی
سجین= من چه به فکر باشم چه نباشم شما خوشید
یونگی= سجین بزرگتراز دهنت حرف نزن
ا.ت= یونگی و سجین تمومش کنید بسه برای فردا
سجین= من کاری نداشتم به شوهرت بگو شب خوش
یونگی= وایسا ببینم
ا.ت= ولش کن یونگی خواهش میکنم غذات رو بخور
یونگی= باشه
خوباینم فیک امروز به ۱۵ تا لایک برسونید
۱۱.۰k
۳۰ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.