painful love part 6۹
بعد این که مامان رفت درو بستم و خودمو رو مبل انداختم پاهامو روی مبل گذاشتم و یوجین رو روی پاهام زیر بالش گذاشتم تکونش میدادم که اریکا با غذایی که برای یوجین درست کرده بود روبروم نشست غذا رو داد بهم
+دختر کوچولوی خودمی...بخول ماما...آفریننن
به اریکا که با پوکر فیس بهم نگاه میکرد نگاه کردم
+چیشده؟
£اگه میشه بگی امروزت چجوری گذشت و چطور مامان جیمین رو دیدی؟
+کوئین رو که یادته...با اون توی کافی شام رفته بودی
£چرا؟
+خوب رئیس شرکت گفتش اگه میتونی از فردا شروع کنی وسایل مسائل برای خودت بیاری منم قبول کردم(کلید رو از جیبم درآوردم)اینم کلید اتاقم...بعد منم قبول کردم و با کوئین به کافی شاپ نزدیک شرکت رفتیم که چی...آدمارو میدیدی چی میگفتی چقدر شیک بودن...منم مامانو اونجا دیدم
£واووو ازش پرسیدی برای چی اونجا بودش؟خنده دار نیس؟.
+هه اره باحاله...گفت با دوستش قرار داشته بخاطر همین اونجا بود ولی نگو میخواست دوستشو سوپرایز کنه و دوستام زودتر از اونجا بیرون اومده بود از هیچیم خبر نداشت
£وایییی خدا دارم میمیرم آیییییی یه پیرزن چجور میخواد بدونه دوست چیه؟آییییییی
+باشه حالا خودتو جمع کن...
£حالا رئیس چجوریه؟
+اسمش مین یونگی بود که تو شرکت فکر کنم دوستاش شوگا صداش میکنن
£خوب؟جوونه یا پیر؟
+چی میگی جوونه خوب احتمالا همسن من میشد
£واووو
+آره دیگه من یوجین رو ببرم اتاقش بعد وسایلو برای فردا آماده میکنم
£باش منم میرم شامو آماده کنم که جونگ کوک و تهیونگ و مینهو میخوان بیان
+باشه
رفتم اتاق یوجینو آروم تو گهواره ایستادش خوابوندم چراغ خواب کم نور رو روشن کردم و از اتاق رفتم بیرون در اتاق رو باز گذاشتم تا وقتی گریه کرد صداشو بشنوم تو اتاق خودم رفتم و یه قوطی برداشتم داخلشو وسایل های مورد نیاز چندتا مداد،پاکن،خودکار مختلف و خیلی چیزا تو قوطی جا کردم و گوشه تختم گذاشتم آه خوب شد یادم اومد فردا رفتنی باید A4 بخرم زنگ خورد رفتم پایین بچه ها اومدن داخل همراه با کوچولو ها
£کوچولو های من چطورن؟بیاین ببینمتون
×یاااا پس من چی؟
£برو بابا
با حرف زدن اریکا خندم میگرفت اصلا جونگ کوک رو محل نمیداد
×اشکال نداره من که سوجینو دارم
اومد پیشمو منو بغل کرد
£سوجینا تو نمیخوای چیزی بهش بگی؟
+خوب راست میگه منم جئون جونگ کوک رو دارم
جونگ کوک از اینکه موفق شد تا حرص اریکا رو دربیاره خنده ای کرد و لپمو بوسید
×از اول آجی خودم بودی
+میدونم
×حالا نمیخوای بیای بغلم بیبی
£نمیام
×من با تو نبودم با سوجین بودم
اریکا که دیگه بیش از اندازه ضایع شده بود دمپایی رو از پاش درآورد و تا خواست به جونگ کوک بزنه جا خالی داد رفت اتاق اریکا هم دنبالش رفت تا کتکش بزنه
+دختر کوچولوی خودمی...بخول ماما...آفریننن
به اریکا که با پوکر فیس بهم نگاه میکرد نگاه کردم
+چیشده؟
£اگه میشه بگی امروزت چجوری گذشت و چطور مامان جیمین رو دیدی؟
+کوئین رو که یادته...با اون توی کافی شام رفته بودی
£چرا؟
+خوب رئیس شرکت گفتش اگه میتونی از فردا شروع کنی وسایل مسائل برای خودت بیاری منم قبول کردم(کلید رو از جیبم درآوردم)اینم کلید اتاقم...بعد منم قبول کردم و با کوئین به کافی شاپ نزدیک شرکت رفتیم که چی...آدمارو میدیدی چی میگفتی چقدر شیک بودن...منم مامانو اونجا دیدم
£واووو ازش پرسیدی برای چی اونجا بودش؟خنده دار نیس؟.
+هه اره باحاله...گفت با دوستش قرار داشته بخاطر همین اونجا بود ولی نگو میخواست دوستشو سوپرایز کنه و دوستام زودتر از اونجا بیرون اومده بود از هیچیم خبر نداشت
£وایییی خدا دارم میمیرم آیییییی یه پیرزن چجور میخواد بدونه دوست چیه؟آییییییی
+باشه حالا خودتو جمع کن...
£حالا رئیس چجوریه؟
+اسمش مین یونگی بود که تو شرکت فکر کنم دوستاش شوگا صداش میکنن
£خوب؟جوونه یا پیر؟
+چی میگی جوونه خوب احتمالا همسن من میشد
£واووو
+آره دیگه من یوجین رو ببرم اتاقش بعد وسایلو برای فردا آماده میکنم
£باش منم میرم شامو آماده کنم که جونگ کوک و تهیونگ و مینهو میخوان بیان
+باشه
رفتم اتاق یوجینو آروم تو گهواره ایستادش خوابوندم چراغ خواب کم نور رو روشن کردم و از اتاق رفتم بیرون در اتاق رو باز گذاشتم تا وقتی گریه کرد صداشو بشنوم تو اتاق خودم رفتم و یه قوطی برداشتم داخلشو وسایل های مورد نیاز چندتا مداد،پاکن،خودکار مختلف و خیلی چیزا تو قوطی جا کردم و گوشه تختم گذاشتم آه خوب شد یادم اومد فردا رفتنی باید A4 بخرم زنگ خورد رفتم پایین بچه ها اومدن داخل همراه با کوچولو ها
£کوچولو های من چطورن؟بیاین ببینمتون
×یاااا پس من چی؟
£برو بابا
با حرف زدن اریکا خندم میگرفت اصلا جونگ کوک رو محل نمیداد
×اشکال نداره من که سوجینو دارم
اومد پیشمو منو بغل کرد
£سوجینا تو نمیخوای چیزی بهش بگی؟
+خوب راست میگه منم جئون جونگ کوک رو دارم
جونگ کوک از اینکه موفق شد تا حرص اریکا رو دربیاره خنده ای کرد و لپمو بوسید
×از اول آجی خودم بودی
+میدونم
×حالا نمیخوای بیای بغلم بیبی
£نمیام
×من با تو نبودم با سوجین بودم
اریکا که دیگه بیش از اندازه ضایع شده بود دمپایی رو از پاش درآورد و تا خواست به جونگ کوک بزنه جا خالی داد رفت اتاق اریکا هم دنبالش رفت تا کتکش بزنه
۱۷.۵k
۰۹ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.