vorld love پارت ³
ویو کوک:
ساعت 5 و نیم شده بود اماده شدم حرکت کردم سمت عمارت ته
وقتی رسیدم سوار شد حرکت کردیم سمت کافه به گارسون گفتم برامون قهوه و کیک بیاره ک اورد
داشت میرفت ک ته شونمو میزد
ته. کجایی؟!
کوک. هیچی ولش
.
.
ویو تهیونگ:
وقتی گارسون برامون قهوه و کیک اورد
من [😶🌫️] گارسون شدم
از تو فکر در اوردم دیدم کوک هم عین من شده شونشو میزدم ک یهو از اون دنیا امد بیرون
.
.
ویو ا/ت:
اولین مشتری امده بود براشون قهوه و کیک بردم قشنگ میتونستم [👀] های سنگینشون رو روی خودم حس کنم
اهمیت ندادم و رفتم پشت میز
ک اونا هم امدن تا حساب کنن
براشون حساب کردن میخواستن برن ک
یکیشون یه کاغذ گذاشت رو میز
وقتی باز کردمش شروع کردم به نگاه کردن
فقط به ساعت نوشته بود روش
ساعت : 12:12 دقیقه :/
.
.
ویو کوک:
ساعتی رو نوشتم ک میام تا [🥷] دمش
کاغذ رو گذاشتم روی میز و با ته حرکت کردیم سمت عمارت
وقتی رسیدیم رفتیم تو نشستیم و هی فک می کردیم ک چجوری باید [🥷] دیمش
.
.
ویو ته:
با کوک حرف زدیم شب شده بود دیگه
رفتم [🧖♂️] امدم بیرون
اماده شدیم تا باهم بریم پیش جین
وقتی رسیدیم موضوع رو بهش گفتیم
.
.
`فلش تکست به فردا ساعت 12:12`
.
.
ویو کوک:
با ته اماده شدیم حرکت کردیم سمت کافه
وقتی رسیدیم تنها بود
من رفتم از پشت [😴] کردم
سریع سوار ماشین شدیم حرکت کردیم سمت عمارت
رسیدیم رفتیم تو گذاشتمش توی اتاق بالا
امدیم بیرون
با خیال راحت نشستیم و قهوه میخوردیم
.
.
ویو ته:
خیلی از اون [👩] خوشم میاد
همش بهش نگاه میکردم
امدم از اتاق بیرون رفتم پیش کوک نشستیم و باهم قهوه میخوردیم
ساعت نزدیکای 2 بود ک در اتاق باز شد
اون [👩] از در امد بیرون با گریه
ا/ت هققققق من کجاام ( داد )
ته. آروم باش هیشش [🫂 کرد]
.
.
ویو کوک:
وقتی ته اون [👩] رو [🫂] کرد
نمیدونم ولی خیلی حسودیم شد
اهمیت ندادم و بی توجه از جلوشون رد شدم رفتم توی اتاق کارم
یه لینک امده بود رفتم توش ک...
.
.
.
.
خماری 👀
شرط : 30 لایک
ساعت 5 و نیم شده بود اماده شدم حرکت کردم سمت عمارت ته
وقتی رسیدم سوار شد حرکت کردیم سمت کافه به گارسون گفتم برامون قهوه و کیک بیاره ک اورد
داشت میرفت ک ته شونمو میزد
ته. کجایی؟!
کوک. هیچی ولش
.
.
ویو تهیونگ:
وقتی گارسون برامون قهوه و کیک اورد
من [😶🌫️] گارسون شدم
از تو فکر در اوردم دیدم کوک هم عین من شده شونشو میزدم ک یهو از اون دنیا امد بیرون
.
.
ویو ا/ت:
اولین مشتری امده بود براشون قهوه و کیک بردم قشنگ میتونستم [👀] های سنگینشون رو روی خودم حس کنم
اهمیت ندادم و رفتم پشت میز
ک اونا هم امدن تا حساب کنن
براشون حساب کردن میخواستن برن ک
یکیشون یه کاغذ گذاشت رو میز
وقتی باز کردمش شروع کردم به نگاه کردن
فقط به ساعت نوشته بود روش
ساعت : 12:12 دقیقه :/
.
.
ویو کوک:
ساعتی رو نوشتم ک میام تا [🥷] دمش
کاغذ رو گذاشتم روی میز و با ته حرکت کردیم سمت عمارت
وقتی رسیدیم رفتیم تو نشستیم و هی فک می کردیم ک چجوری باید [🥷] دیمش
.
.
ویو ته:
با کوک حرف زدیم شب شده بود دیگه
رفتم [🧖♂️] امدم بیرون
اماده شدیم تا باهم بریم پیش جین
وقتی رسیدیم موضوع رو بهش گفتیم
.
.
`فلش تکست به فردا ساعت 12:12`
.
.
ویو کوک:
با ته اماده شدیم حرکت کردیم سمت کافه
وقتی رسیدیم تنها بود
من رفتم از پشت [😴] کردم
سریع سوار ماشین شدیم حرکت کردیم سمت عمارت
رسیدیم رفتیم تو گذاشتمش توی اتاق بالا
امدیم بیرون
با خیال راحت نشستیم و قهوه میخوردیم
.
.
ویو ته:
خیلی از اون [👩] خوشم میاد
همش بهش نگاه میکردم
امدم از اتاق بیرون رفتم پیش کوک نشستیم و باهم قهوه میخوردیم
ساعت نزدیکای 2 بود ک در اتاق باز شد
اون [👩] از در امد بیرون با گریه
ا/ت هققققق من کجاام ( داد )
ته. آروم باش هیشش [🫂 کرد]
.
.
ویو کوک:
وقتی ته اون [👩] رو [🫂] کرد
نمیدونم ولی خیلی حسودیم شد
اهمیت ندادم و بی توجه از جلوشون رد شدم رفتم توی اتاق کارم
یه لینک امده بود رفتم توش ک...
.
.
.
.
خماری 👀
شرط : 30 لایک
۳۲.۷k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.