پارت شونزدهم
امروز قرار بود راه بیوفتیم سمت شمال وسایلامو گذاشتم صندوق سوار شدم مهرادم سوار شد ماشین و روشن کرد راه افتادیم قرار بود سورنم با مهیار بایه ماشین بعد اون دوتا عقب مونده(نوشین و سانازم)بایه ماشین بیان یه جا وایستسم بعد باهم حرکت کنیم بعدش ایدا هم بافامیلای ما بیاد اخه خیلی صمیمی هستن
از فکر و خیال در اومدم مهراد جلوی یه مغازه وایستاده بود پرسیدم
من:داداش برای چی وایستادی
مهراد:قراره اینجا بیان از اینجا حرکت کنیم
من:اهان
سرمو گذاشتم روشونه هاش چشامو بستم
دستاشو گذاشت کنار پهلوم منو کشید تو بغلش
بعد چند دقیقه صدای لاستیکای ماشین اومد چشامو باز کردم با مهراد از ماشین پیاده شدیم
پارت بعد
از فکر و خیال در اومدم مهراد جلوی یه مغازه وایستاده بود پرسیدم
من:داداش برای چی وایستادی
مهراد:قراره اینجا بیان از اینجا حرکت کنیم
من:اهان
سرمو گذاشتم روشونه هاش چشامو بستم
دستاشو گذاشت کنار پهلوم منو کشید تو بغلش
بعد چند دقیقه صدای لاستیکای ماشین اومد چشامو باز کردم با مهراد از ماشین پیاده شدیم
پارت بعد
۹.۱k
۰۶ دی ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.