part 6 وقتی بد بوی مدرسه بخاطره چاق بودنت مسخرت میکرد
part 6 وقتی بد بوی مدرسه بخاطره چاق بودنت مسخرت میکرد
part 6
از دفتر مدیر اومدم بیرون تشنم بود بطری ابم رو از کیفم در
اوردم دیدم ابش کم گفتم رفم از بیرون پرو کنم داشتم میومدم
بیرون که یه سطل اب ریخت رو سرم شبیه موش اب کشیده
شده بودم که صدای خندیندن شنید برگشتم دیدم کل بچه ها و
لیا دارن میخندن داشت گریم میومد که از مدرسه اومدم بیرون
همینجوری تا خانه داشتم گریه میکردم که رسیدم خانه دست و
پامو میزدم به در و دیوار که افتادم پایین همیجوری که گریه
میکردم لب زدم
+چرا اخه همیشه منو اذیت میکنن
که دوباره شروع به گریه کردن کردم که دیگه بلند شدم جام و
اشکام رو پاک کردم رفتم تو آشپزخانه وایه خودم غذا درست
کردم خوردم ظرف ها رو شستم رفتم رو مبل دراز کشیدم
تلویزیون روشن کردم نزدیکه 2 ساعت بود داشتم فیلم میدیم
که رفتم سر یخجال دیدم زیاد وسایل خورامی ندارم گفتم برم
بخرم
ویو یونا(ادمین قشنگتون)
خب خلاصه رفتم وسایل خوراکی خرید اومد خونه غذا کوفت
کرد و بعد خوابید
صبح از خواب بیداره شدم رفتم کارای لازم رو انجام دادم اومدم
بیرون لباسم رو پوشیدم بعد رفتم. صبحانه خوردم کیفم رو
برداشتم به سمت جهنم حرکت کردم که رسیدم میخواستم برم
داخل سالن که یکی اومد طرفم گفت مدیر مدرسه میخوادت
وات دیگه برای چی عههه رفتم دم دفتر مدیر در زدم گفت بیا تو
رفتم داخل گفت بیا پیشم منم رفتم
"خب ببین
یه فیلم داشت جلو گفت ببین دیدم یک دختر مثل من چاق بود
داشت وسایل بقیه رو برمیداشت
" خب دیدی
+بله
یهو یلند شد
"چرا وسایل بقیه رث برداشتی(با داد)
+م... ن.. برن... داشتم(با لکنت)
" دورغ نگو
+نمیگم
"جز تو تو این مدرسه چاق نیست
" هی ببین
"از این مدرسه میری فهمیدی تا دیگه به وسایل بقیه دست نزنی
+من دست زدم
" حرف نباشه حالا از این مدرسه برو بیرون
+اخه
"اخه ما اخه نداره برووووو
+چشم
از دفتر مدیر اومدم بیرون که دیدم لیا پشت در بود
=خب به سلامت
+من مگه شکایتم رو پس نگرفتم چرا اینکا رو کردی
=اخه کسانی مثل تو تو این ندرسه جا ندارن
از اون جا اومدم بیرون رفتم خانه دربارع شروع به گریه کردن
کردم
+اخه من چرا
+مگه من چیکارشون کردم
+چرا این همه بلا سرم اوردن
part 6
از دفتر مدیر اومدم بیرون تشنم بود بطری ابم رو از کیفم در
اوردم دیدم ابش کم گفتم رفم از بیرون پرو کنم داشتم میومدم
بیرون که یه سطل اب ریخت رو سرم شبیه موش اب کشیده
شده بودم که صدای خندیندن شنید برگشتم دیدم کل بچه ها و
لیا دارن میخندن داشت گریم میومد که از مدرسه اومدم بیرون
همینجوری تا خانه داشتم گریه میکردم که رسیدم خانه دست و
پامو میزدم به در و دیوار که افتادم پایین همیجوری که گریه
میکردم لب زدم
+چرا اخه همیشه منو اذیت میکنن
که دوباره شروع به گریه کردن کردم که دیگه بلند شدم جام و
اشکام رو پاک کردم رفتم تو آشپزخانه وایه خودم غذا درست
کردم خوردم ظرف ها رو شستم رفتم رو مبل دراز کشیدم
تلویزیون روشن کردم نزدیکه 2 ساعت بود داشتم فیلم میدیم
که رفتم سر یخجال دیدم زیاد وسایل خورامی ندارم گفتم برم
بخرم
ویو یونا(ادمین قشنگتون)
خب خلاصه رفتم وسایل خوراکی خرید اومد خونه غذا کوفت
کرد و بعد خوابید
صبح از خواب بیداره شدم رفتم کارای لازم رو انجام دادم اومدم
بیرون لباسم رو پوشیدم بعد رفتم. صبحانه خوردم کیفم رو
برداشتم به سمت جهنم حرکت کردم که رسیدم میخواستم برم
داخل سالن که یکی اومد طرفم گفت مدیر مدرسه میخوادت
وات دیگه برای چی عههه رفتم دم دفتر مدیر در زدم گفت بیا تو
رفتم داخل گفت بیا پیشم منم رفتم
"خب ببین
یه فیلم داشت جلو گفت ببین دیدم یک دختر مثل من چاق بود
داشت وسایل بقیه رو برمیداشت
" خب دیدی
+بله
یهو یلند شد
"چرا وسایل بقیه رث برداشتی(با داد)
+م... ن.. برن... داشتم(با لکنت)
" دورغ نگو
+نمیگم
"جز تو تو این مدرسه چاق نیست
" هی ببین
"از این مدرسه میری فهمیدی تا دیگه به وسایل بقیه دست نزنی
+من دست زدم
" حرف نباشه حالا از این مدرسه برو بیرون
+اخه
"اخه ما اخه نداره برووووو
+چشم
از دفتر مدیر اومدم بیرون که دیدم لیا پشت در بود
=خب به سلامت
+من مگه شکایتم رو پس نگرفتم چرا اینکا رو کردی
=اخه کسانی مثل تو تو این ندرسه جا ندارن
از اون جا اومدم بیرون رفتم خانه دربارع شروع به گریه کردن
کردم
+اخه من چرا
+مگه من چیکارشون کردم
+چرا این همه بلا سرم اوردن
۲۰.۷k
۰۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.