خواهر گمشده *
پارت ۱۲*
ویو کیوسا و باجی *
باجی دیگه تنها داراییمو گم نمیکنم ...
کیوسا: کیوسکه... انیکی تو باید برگردی... ای.. اینجا..
که همون لحظه پدر باجی و کیوسا ظاهر میشه ...(اسم باباش ا/ف)
ا/ف: کیوسا... این چه رفتاری.. چرا میخوای داداشت از پیشت بره *تک خنده ای*... هوم... اون اینجا میمونه... مثل تو ...
کیوسا تو شک فرو میره باجی هم بلخره اون مرد رو میشناسه *
کازوعه :خراب شد... باید باجی رو از اینجا ببریم پدرش نباید اونو گیر بندازه
کازوتورا: عالی اون وقت چجوری بریم من دیگه دستام جون نداره تا کی این قلدور هارو بزنم
کازوعه:من که گفتم سه تایی موفق نمیشیم
کیوسا :ک.. کیوسکه... ف.. فرار کن... زود..باش ... *از ترس صداش میگیره *
ا/ف:کارت خوب بود سائوکا حالا حساب اون دوتا کله زرد رو برس
سائوکا : چشم .. با یه اشاره کازوتورا و کازوعه رو از پشت خفت میکنن* قرارمون که سره جاشه
ا/ف :معلومه *موهای کژوسا رو میکشه و اونو از باجی دور میکنه *کیوسا مال توعه دیگه بدرد من نمیخوره
کیوسا:آخ.. بسه پدر .. بزار کیوسکه بره هرکاری بخوای میکنم ...
ا/ف:هوم... ولی دیگه بدرد من نمیخوری *اونو پرت میکنه سمت سائوکا * اجازه ی تو دس اونه *سائوکا که دید کیوسا سعی داره بهش حمله کنه شکر رو روشن میکنه و کیوسا از شدت درد روی زمین میوفته *
سائوکا:چیشده عزیزم دیگه اون قدرت رو نداری که منو بزنی لبخند ملیح*
کیوسا:.. آخ... خاموشش... کن... آهی ... بسه....
باجی : احمق روانی ولش کن *سمت سائوکا میره که اونو بزنه ولی پدرش سد راهش میشه *
برو کنار عین دیوار جلوم وایسادی گمشو-_-
ا/ف: با پدرت درس رفتار کن تیکه عصبی&
و سعی میکنه داروی بیهوشی رو به شاه رگ گردنش بزنه ... ولی باجی جاخالی میده اما جون کافی نداش بخاطر کتک های دفعه ی قبل از نفس میوفته رو زمین
ا/ف :عا... خیلی ضعیفی پسرم باید تورو هم اموزش بدم *روبه روشمیشینه *
باجی: با پاهاش به دستش ضربه میزنه و دارو رو میندازه اون ور * لازم نکرده تو کثافت منو آموزش بده نمیخوام ریختت رو ببینم *
و با جف پا میره تو دهنش و میوفته دور *
کازوعه : گندش بزنه خواهر برادر دارن کتک میخورن. من و تو ای چماق اینجا وایسادیم-_-
کازوتورا: چماق که فکر کنم تو باشی چون من الان در میرم ..
کازوعه؛هاا؟ منظور؟
کازوتورا با پشت پا میزنه وسط... آره همون جا و اون مردی که گرفته بودش رو با میله میزنه تو سرش و بیهوش میشه وبعد میله رو سمت کسی که کازوعه گیر انداخته بوده پرت میکنه و اونم اش لاش میشه ..
کازوعه:اوو بابا بنازم
کازوتورا :تک خنده ای می کنه *خوب هالا با این لشکر چیکار کنیم من و تو که نمیتونیم من باید برم کمک باجی
کازوعه:امم... نگران نباش کمک تو راهه ^^
کازوتورا:هاا؟ چه گل واژ میکنی؟؟/=
و این لحظه هس که کمک میرسه * و اون کیه؟*
و تمامتماممم
چطور بود عزیزان ؟
ویو کیوسا و باجی *
باجی دیگه تنها داراییمو گم نمیکنم ...
کیوسا: کیوسکه... انیکی تو باید برگردی... ای.. اینجا..
که همون لحظه پدر باجی و کیوسا ظاهر میشه ...(اسم باباش ا/ف)
ا/ف: کیوسا... این چه رفتاری.. چرا میخوای داداشت از پیشت بره *تک خنده ای*... هوم... اون اینجا میمونه... مثل تو ...
کیوسا تو شک فرو میره باجی هم بلخره اون مرد رو میشناسه *
کازوعه :خراب شد... باید باجی رو از اینجا ببریم پدرش نباید اونو گیر بندازه
کازوتورا: عالی اون وقت چجوری بریم من دیگه دستام جون نداره تا کی این قلدور هارو بزنم
کازوعه:من که گفتم سه تایی موفق نمیشیم
کیوسا :ک.. کیوسکه... ف.. فرار کن... زود..باش ... *از ترس صداش میگیره *
ا/ف:کارت خوب بود سائوکا حالا حساب اون دوتا کله زرد رو برس
سائوکا : چشم .. با یه اشاره کازوتورا و کازوعه رو از پشت خفت میکنن* قرارمون که سره جاشه
ا/ف :معلومه *موهای کژوسا رو میکشه و اونو از باجی دور میکنه *کیوسا مال توعه دیگه بدرد من نمیخوره
کیوسا:آخ.. بسه پدر .. بزار کیوسکه بره هرکاری بخوای میکنم ...
ا/ف:هوم... ولی دیگه بدرد من نمیخوری *اونو پرت میکنه سمت سائوکا * اجازه ی تو دس اونه *سائوکا که دید کیوسا سعی داره بهش حمله کنه شکر رو روشن میکنه و کیوسا از شدت درد روی زمین میوفته *
سائوکا:چیشده عزیزم دیگه اون قدرت رو نداری که منو بزنی لبخند ملیح*
کیوسا:.. آخ... خاموشش... کن... آهی ... بسه....
باجی : احمق روانی ولش کن *سمت سائوکا میره که اونو بزنه ولی پدرش سد راهش میشه *
برو کنار عین دیوار جلوم وایسادی گمشو-_-
ا/ف: با پدرت درس رفتار کن تیکه عصبی&
و سعی میکنه داروی بیهوشی رو به شاه رگ گردنش بزنه ... ولی باجی جاخالی میده اما جون کافی نداش بخاطر کتک های دفعه ی قبل از نفس میوفته رو زمین
ا/ف :عا... خیلی ضعیفی پسرم باید تورو هم اموزش بدم *روبه روشمیشینه *
باجی: با پاهاش به دستش ضربه میزنه و دارو رو میندازه اون ور * لازم نکرده تو کثافت منو آموزش بده نمیخوام ریختت رو ببینم *
و با جف پا میره تو دهنش و میوفته دور *
کازوعه : گندش بزنه خواهر برادر دارن کتک میخورن. من و تو ای چماق اینجا وایسادیم-_-
کازوتورا: چماق که فکر کنم تو باشی چون من الان در میرم ..
کازوعه؛هاا؟ منظور؟
کازوتورا با پشت پا میزنه وسط... آره همون جا و اون مردی که گرفته بودش رو با میله میزنه تو سرش و بیهوش میشه وبعد میله رو سمت کسی که کازوعه گیر انداخته بوده پرت میکنه و اونم اش لاش میشه ..
کازوعه:اوو بابا بنازم
کازوتورا :تک خنده ای می کنه *خوب هالا با این لشکر چیکار کنیم من و تو که نمیتونیم من باید برم کمک باجی
کازوعه:امم... نگران نباش کمک تو راهه ^^
کازوتورا:هاا؟ چه گل واژ میکنی؟؟/=
و این لحظه هس که کمک میرسه * و اون کیه؟*
و تمامتماممم
چطور بود عزیزان ؟
۴.۰k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.