طلبکارp17
کوک:خدا هم نمیدونه داری تو اون گوشی چه غلطی میکنی
ا.ت:میشه بهم گیر ندی!
کوک:گوشیتو بده
ا.ت:نه نمیدم مگه من از تو چیزی میپرسم!
کوک بلند شد دستمو محکم گرفت سرم داد زد گفت:خفشو!دهنتو ببند
ترسیدم ازش ولی گفتم:دستمو ول کن!
کوک:ول نمیکنم!
ا.ت:کوک ساکت باش الان سوجونگ بیدار میشه!
دستمو ول کرد و رفت تو اتاق میزو جمع کردم و رفتم تو اتاق مشترکمون برقارو روشن کردم و جلوی آیینه نشستم داشتم به خودم نگاه میکردم که صدای گریه سوجونگ اومد جونگ کوک بلند شد رفت سمت اتاقش منم رفتم وقتی در اتاقو باز کرد دیدیم داره رو زمین گریه میکنه رفتم سمتش گفتم:چیشده دخترم؟
سوجونگ:مامان ی خواب دیدم که ی مرده میخواست منو برداره ببره بعد اینکه همش میگفت انتقاممو بالاخره گرفتم جونگ کوک
تا اون حرفو زد سریع به کوک نگاه کردم ولی اون هیچی نمیگفت
سوجونگ:مامان من میترسم تو اتاقم بخوابم
کوک:اشکالی نداره عروسکم امشب پیش منو مامانت بخواب
سوجونگ:باشه
دستشو گرفت و منم رفتم دنبالشون سوجونگ وسط تخت خوابید وقتی دیگه کامل خوابید به کوک گفتم:دیدی..حتا دخترتم تو خوابش میتونه دشمنان ببینه که چه بلایی سرشون میارن دست بردار نیستی میخوای بیان سوجونگ رو ببرن!
کوک:ا.ت ساکت باش الان عصاب ندارم
ا.ت:فکر کردی برام مهمه!؟تنها چیزی که برام مهمه اینه که بلایی سر سوجونگ نیاد!
کوک:بلایی سرش نمیاد بس کن
ا.ت:نمیخوام نمیزارم با این کارایی که میکنی بخوان بیان انتقامشونو بگیرن دست بزنن به سوجونگ
کوک:چی میگی؟من خودمم رو سوجونگ حساسم پس بگیر بخواب اگر هم کسی بخواد ی همچین کاری کنه با من طرفه!
پتو رو کشیدم رو خودم و سوجونگ و بغلش خوابیدم کوک هم دراز کشید و دستشو گذاشت رو موهای سوجونگ و و تو خواب بغلش کرد که من دستم بهش نخوره از شدت خواب هیچی بهش نگفتم و خوابیدم
فردا:
از زبان جونگ کوک:
صبح که از خواب بیدار شدم ا.ت نبود و سوجونگ هم نبود به اطرافم که نگاه کردم فقط متوجه ی وروجکی شدم که داشت وسایل های منو ا.ت رو امتحان میکرد رفتم جلو
کوک:صبح بخیر قشنگم
سوجونگ سریع برگشت پیشم
سوجونگ:وای ببخشید بابا قول میدم دیگه دست نزنم
کوک:حالا به چی داشتی نگاه میکردی؟
سوجونگ:انگشترای تو و مامان راستش خیلی خوشگلن حتا عینک آفتابی هات...منم بزرگ شدم میشه ازینا برام بخری؟
کوک:حتما چرا که نه هرچی دخترم بخواد براش میخرم حالا بیا بریم صبحونه بخوریم امروز هم طعطیلی هست میریم تا برات گربه بخرم
پرید بغلم با ی دستم گرفتمش بغلم و رفتیم پایین نشستیم سر میز وقتی تموم شد سوجونگ به دورو برش نگاه کرد
سوجونگ:مامان کجاست؟
کوک:نمیدونم...الان میرم ببینم کجاست
بلند شدم میدونستم کجاست پس رفتم دنبالش.
ا.ت:میشه بهم گیر ندی!
کوک:گوشیتو بده
ا.ت:نه نمیدم مگه من از تو چیزی میپرسم!
کوک بلند شد دستمو محکم گرفت سرم داد زد گفت:خفشو!دهنتو ببند
ترسیدم ازش ولی گفتم:دستمو ول کن!
کوک:ول نمیکنم!
ا.ت:کوک ساکت باش الان سوجونگ بیدار میشه!
دستمو ول کرد و رفت تو اتاق میزو جمع کردم و رفتم تو اتاق مشترکمون برقارو روشن کردم و جلوی آیینه نشستم داشتم به خودم نگاه میکردم که صدای گریه سوجونگ اومد جونگ کوک بلند شد رفت سمت اتاقش منم رفتم وقتی در اتاقو باز کرد دیدیم داره رو زمین گریه میکنه رفتم سمتش گفتم:چیشده دخترم؟
سوجونگ:مامان ی خواب دیدم که ی مرده میخواست منو برداره ببره بعد اینکه همش میگفت انتقاممو بالاخره گرفتم جونگ کوک
تا اون حرفو زد سریع به کوک نگاه کردم ولی اون هیچی نمیگفت
سوجونگ:مامان من میترسم تو اتاقم بخوابم
کوک:اشکالی نداره عروسکم امشب پیش منو مامانت بخواب
سوجونگ:باشه
دستشو گرفت و منم رفتم دنبالشون سوجونگ وسط تخت خوابید وقتی دیگه کامل خوابید به کوک گفتم:دیدی..حتا دخترتم تو خوابش میتونه دشمنان ببینه که چه بلایی سرشون میارن دست بردار نیستی میخوای بیان سوجونگ رو ببرن!
کوک:ا.ت ساکت باش الان عصاب ندارم
ا.ت:فکر کردی برام مهمه!؟تنها چیزی که برام مهمه اینه که بلایی سر سوجونگ نیاد!
کوک:بلایی سرش نمیاد بس کن
ا.ت:نمیخوام نمیزارم با این کارایی که میکنی بخوان بیان انتقامشونو بگیرن دست بزنن به سوجونگ
کوک:چی میگی؟من خودمم رو سوجونگ حساسم پس بگیر بخواب اگر هم کسی بخواد ی همچین کاری کنه با من طرفه!
پتو رو کشیدم رو خودم و سوجونگ و بغلش خوابیدم کوک هم دراز کشید و دستشو گذاشت رو موهای سوجونگ و و تو خواب بغلش کرد که من دستم بهش نخوره از شدت خواب هیچی بهش نگفتم و خوابیدم
فردا:
از زبان جونگ کوک:
صبح که از خواب بیدار شدم ا.ت نبود و سوجونگ هم نبود به اطرافم که نگاه کردم فقط متوجه ی وروجکی شدم که داشت وسایل های منو ا.ت رو امتحان میکرد رفتم جلو
کوک:صبح بخیر قشنگم
سوجونگ سریع برگشت پیشم
سوجونگ:وای ببخشید بابا قول میدم دیگه دست نزنم
کوک:حالا به چی داشتی نگاه میکردی؟
سوجونگ:انگشترای تو و مامان راستش خیلی خوشگلن حتا عینک آفتابی هات...منم بزرگ شدم میشه ازینا برام بخری؟
کوک:حتما چرا که نه هرچی دخترم بخواد براش میخرم حالا بیا بریم صبحونه بخوریم امروز هم طعطیلی هست میریم تا برات گربه بخرم
پرید بغلم با ی دستم گرفتمش بغلم و رفتیم پایین نشستیم سر میز وقتی تموم شد سوجونگ به دورو برش نگاه کرد
سوجونگ:مامان کجاست؟
کوک:نمیدونم...الان میرم ببینم کجاست
بلند شدم میدونستم کجاست پس رفتم دنبالش.
۵.۱k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.