پارت : 7
جونگ کوک
ساعت تقریبا 2 صبح بود و تازه کارم تموم شده بود ، خیلی خسته بودم با این که میدونستم وقتی خستم خوابم نمیبره ولی خب بازم سیع کردم همونجا تو اتاق کارم بخوابم ولی خوابم نبرد ، بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون رفتم سمت اتاقی که ات توش بود رفتم داخل که دیدم داره گریه میکنه...
ات
خواب بودم که اون خانم مسن مهربون بیدارم کردم ی سوپ خیلی خوشمزه برام درست کرده بود با اسراری که کرد یکم از سوپ رو خوردم و دوباره خوابیدم وقتی چشمام رو باز کردم دیدم شب شده گوشه از اتاق نشستم و دوباره غرق در افکار شروع کردم به گریه کردن ، ثانیه ها میگذشتن و من اشک میریختم که در باز شد و اون مرد با لباس های مشکی اومد داخل تمام جرعتم رو جمع کردم و گفتم...
ات : ل...لطفا بزار من برم ( گریه )
جونگ کوک : خفه شو ( داد )
ات : چی از جونم میخوای ، تو که همه چی داری ، بزار من برم ،، لطفا ( داد ، گریه )
ات
اومد نزدیکم و موهام رو خیلی محکم کشید...
جونگ کوک : ی بار بهت گفتم خوشم نمیاد ی حرفو چند بار بگم ، خفه شو ( داد )
ات : و...ولم ک...کن ( گریه ، ناله )
جونگ کوک : اه ، کوچولو حتی فکر کردن به این که اسمم رو با این ناله هات بگی منو تا ی قدمی وحشی شدن میبره
ات
بعد از گفتن اون حرفای مزخرفش ( شرمنده فیکه دیگه ) موهام رو ول کرد و شروع کرد به باز کردن دکمه های لباسش ، لباسش رو دراورد و دستم رو محکم گرفت...
ات : و...ولم کن ( گریه ، ناله )
جونگ کوک : نکن ، نکن کوچولو این ناله ها فقط باعث میشه من وحشی تر بشم ، همین ( خومار )
ات
با نارضایتی مجبور بودم همراهش به سمت تخت برم دستم رو ول کرد و رو تخت دراز کشید و گفت...
اینم از پارت : 7 امیدوارم خوشتون بیاد .
بچه ها چطوره تو کامنت ها صحبت کنیم ؟؟
ساعت تقریبا 2 صبح بود و تازه کارم تموم شده بود ، خیلی خسته بودم با این که میدونستم وقتی خستم خوابم نمیبره ولی خب بازم سیع کردم همونجا تو اتاق کارم بخوابم ولی خوابم نبرد ، بلند شدم و از اتاق اومدم بیرون رفتم سمت اتاقی که ات توش بود رفتم داخل که دیدم داره گریه میکنه...
ات
خواب بودم که اون خانم مسن مهربون بیدارم کردم ی سوپ خیلی خوشمزه برام درست کرده بود با اسراری که کرد یکم از سوپ رو خوردم و دوباره خوابیدم وقتی چشمام رو باز کردم دیدم شب شده گوشه از اتاق نشستم و دوباره غرق در افکار شروع کردم به گریه کردن ، ثانیه ها میگذشتن و من اشک میریختم که در باز شد و اون مرد با لباس های مشکی اومد داخل تمام جرعتم رو جمع کردم و گفتم...
ات : ل...لطفا بزار من برم ( گریه )
جونگ کوک : خفه شو ( داد )
ات : چی از جونم میخوای ، تو که همه چی داری ، بزار من برم ،، لطفا ( داد ، گریه )
ات
اومد نزدیکم و موهام رو خیلی محکم کشید...
جونگ کوک : ی بار بهت گفتم خوشم نمیاد ی حرفو چند بار بگم ، خفه شو ( داد )
ات : و...ولم ک...کن ( گریه ، ناله )
جونگ کوک : اه ، کوچولو حتی فکر کردن به این که اسمم رو با این ناله هات بگی منو تا ی قدمی وحشی شدن میبره
ات
بعد از گفتن اون حرفای مزخرفش ( شرمنده فیکه دیگه ) موهام رو ول کرد و شروع کرد به باز کردن دکمه های لباسش ، لباسش رو دراورد و دستم رو محکم گرفت...
ات : و...ولم کن ( گریه ، ناله )
جونگ کوک : نکن ، نکن کوچولو این ناله ها فقط باعث میشه من وحشی تر بشم ، همین ( خومار )
ات
با نارضایتی مجبور بودم همراهش به سمت تخت برم دستم رو ول کرد و رو تخت دراز کشید و گفت...
اینم از پارت : 7 امیدوارم خوشتون بیاد .
بچه ها چطوره تو کامنت ها صحبت کنیم ؟؟
۱۵.۱k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.