p⁶
p⁶
صدای داد ارباب جئون اومد:
+خفه شو
سریع رفتم اونجا.
که دیدم ارباب داره با یه دختره حرف میزنه دختری که
برعکس من پوست برنزه داشت با لبای کوچیک چشاش درشت بود و مشکی زیبا بود. یه دیقه دلم خواست جاش باشم و به زیباییش غبطه خوردم.
+هانول گمشو چرا نمیفهمی هان
هانول: تو مگه عاشقم نبودی تو مگه آرزوت نبود باهم باشیم هان...خواهش میکنم
+نه نمیخوام اون موقع خر بودم(دور از جونت پسرم🥲)
هانول: اینجوری نکن جونگ کوک...من دوست دارم
+من دوست ندارم.
داشتم به دعوایی که بین ارباب و هانول شده بود نگاه میکردم که یکی دستمو کشید دیدم چاه یونه
چاه یون: بیا بریم ولشون کن.
بعد محکم دست منو گرفت و کشید
♡باشه بابا الان دستم از جاش درمیاد آروم تر یکم.
با این حرف من دستش رو شل تر کرد.
از اونجا دور شدیم و صداها کم تر و کم تر شدن.
.....
[چن روز بعد]
وایییی از صب دارم مث چی کار میکنم ولی هعی اضافه میشه به کارام کم نمیشه. چاه یون هم گیر داده بهم که امروز باهاش برم بیرون. تو این چن روزی که گذشته با چاه یون خیلی صمیمی شدم. ارباب جئون هم برام یه خونه گرفته بود که راحت باشم و من واقعا ممنونش بودم که درکم میکرد . میخوام تمام کار هایی که برام کرده رو جبران کنم.
چاه یون: ات بدو این سفارش رو ببر میز⁷.
سفارش رو ازش گرفتم و بردم سمت میز⁷. سفارش رو گذاشتم رو تیز سرمو بلند کردم که دیدم ارباب جئون و یانگ سو و یه پسره دیگه بودن.
×فق برا کوک سفارش آوردی.
+آره من گفتم هیچی برا تو نیاره.
×کافه منه
ارباب قهوه اش رو مزه کرد و گف
+خب که چی ات هم برا منه.
اون پسری که تا الان ساکت بود گفت
پسره: پس بالاخره ارباب جئون مغرور هم از یکی خوشش اومد.
× یه چی بدید من برگامو جم کنم.
+ات تو برو
به حرفش گوش کردم. از اونجا رفتم.
نشستم رو. صندلی سفید رنگی که اونجا بود.
صدای داد ارباب جئون اومد:
+خفه شو
سریع رفتم اونجا.
که دیدم ارباب داره با یه دختره حرف میزنه دختری که
برعکس من پوست برنزه داشت با لبای کوچیک چشاش درشت بود و مشکی زیبا بود. یه دیقه دلم خواست جاش باشم و به زیباییش غبطه خوردم.
+هانول گمشو چرا نمیفهمی هان
هانول: تو مگه عاشقم نبودی تو مگه آرزوت نبود باهم باشیم هان...خواهش میکنم
+نه نمیخوام اون موقع خر بودم(دور از جونت پسرم🥲)
هانول: اینجوری نکن جونگ کوک...من دوست دارم
+من دوست ندارم.
داشتم به دعوایی که بین ارباب و هانول شده بود نگاه میکردم که یکی دستمو کشید دیدم چاه یونه
چاه یون: بیا بریم ولشون کن.
بعد محکم دست منو گرفت و کشید
♡باشه بابا الان دستم از جاش درمیاد آروم تر یکم.
با این حرف من دستش رو شل تر کرد.
از اونجا دور شدیم و صداها کم تر و کم تر شدن.
.....
[چن روز بعد]
وایییی از صب دارم مث چی کار میکنم ولی هعی اضافه میشه به کارام کم نمیشه. چاه یون هم گیر داده بهم که امروز باهاش برم بیرون. تو این چن روزی که گذشته با چاه یون خیلی صمیمی شدم. ارباب جئون هم برام یه خونه گرفته بود که راحت باشم و من واقعا ممنونش بودم که درکم میکرد . میخوام تمام کار هایی که برام کرده رو جبران کنم.
چاه یون: ات بدو این سفارش رو ببر میز⁷.
سفارش رو ازش گرفتم و بردم سمت میز⁷. سفارش رو گذاشتم رو تیز سرمو بلند کردم که دیدم ارباب جئون و یانگ سو و یه پسره دیگه بودن.
×فق برا کوک سفارش آوردی.
+آره من گفتم هیچی برا تو نیاره.
×کافه منه
ارباب قهوه اش رو مزه کرد و گف
+خب که چی ات هم برا منه.
اون پسری که تا الان ساکت بود گفت
پسره: پس بالاخره ارباب جئون مغرور هم از یکی خوشش اومد.
× یه چی بدید من برگامو جم کنم.
+ات تو برو
به حرفش گوش کردم. از اونجا رفتم.
نشستم رو. صندلی سفید رنگی که اونجا بود.
۲۰.۲k
۰۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.