ارباب بی منطق🖤پارت 20
از. زبون جونگ کوک
دیدم یکی داره در میزنه
گفت: پسرم
گفتم ،:مادر مبتونید بیاید داخل
اومد تو با قدمای اهسته واروم اومد کنارم نشست
گفت:جونگ کوک نمبخوام فکر کنی از وقتی اومدم حواسم بهت نیست وتو اتاقم هستم همش نه اتفاقا خیلی هم خوب حواسم بهت هست میدونم این دختره ی برده که روی تختت خوابیده را دوستش داره
گفتم:ماد
گفت : هیچی نگو جونگ کوک هیچی نگو خودت میدونی که چقدر دوست دارم خودت مبدونی عزیز ترین فرد جهانی برام مطمئن باش من حمایتت میکنم اگه دوستش داری کافیه بهش بگی نه اینکه خودت را عذاب بدی من با چشمای خودم دیدم این دختر چطور تاثیر گذاشت روی پسر بی رحم من خوب دیگه من میرم مراقب خودت باش
گفتم:ممنون مادر
رفتش فکر نمیکردم مادرم از این موضوع بویی ببره ولی اون از این حرفا باهوش تره
رفتم بیرون به خدمتکار دم در گفتم بیاد پیش ا٫ت وایسه باید برم سراغ اون پسره ی عوضی
رفتم تو اتاق تهبونگ همه جیمین ویونگی هم بودند
از زبون تهبونگ:
با بچه ها نشسته بودیم داشتم فکر میکردم چطور از این معرکه جون سالم بع در بلذم که در اتاق با شدت باز شد ارباب با سرعت تمام له سمتم اومد وویقما گرفت و
گفت:عوضی چرا؟چرا ابن کارا کردی مگه بهت دستور داده بودم؟😡چرا بدون اجازه ی من؟😡😡هانننننن؟بگوووو
گفتم:ارباب فکر نمیکردم یک برده که هر روز از اذیت کردنش لذت میبردید براتون اهمیت داشته باشه
گفت: این فرق داره
گفتم:ارباب چتون شده هان؟چتون؟میاید به خاطر سیلی زدن به یک برده ی ناچیز یقه ی بهترین رفیقتون را میگیرید بهش دری وری میگید چرا اخه چرا؟
گفت:تهبونگ تو نمیفعمی ا٫ت هر کسی نیست ا٫ت...
یونگی: ارباب شما عاشق این دختره شدبد وگرنه صدرصد براتون اهمیت نداشت مگع نه؟
جونگ کوک:..
چون از دستتون نارااحت بودم اینا طولانی گذاشتم اگه لازم حمایتا کم باشه بعدی را نمیزارم
دیدم یکی داره در میزنه
گفت: پسرم
گفتم ،:مادر مبتونید بیاید داخل
اومد تو با قدمای اهسته واروم اومد کنارم نشست
گفت:جونگ کوک نمبخوام فکر کنی از وقتی اومدم حواسم بهت نیست وتو اتاقم هستم همش نه اتفاقا خیلی هم خوب حواسم بهت هست میدونم این دختره ی برده که روی تختت خوابیده را دوستش داره
گفتم:ماد
گفت : هیچی نگو جونگ کوک هیچی نگو خودت میدونی که چقدر دوست دارم خودت مبدونی عزیز ترین فرد جهانی برام مطمئن باش من حمایتت میکنم اگه دوستش داری کافیه بهش بگی نه اینکه خودت را عذاب بدی من با چشمای خودم دیدم این دختر چطور تاثیر گذاشت روی پسر بی رحم من خوب دیگه من میرم مراقب خودت باش
گفتم:ممنون مادر
رفتش فکر نمیکردم مادرم از این موضوع بویی ببره ولی اون از این حرفا باهوش تره
رفتم بیرون به خدمتکار دم در گفتم بیاد پیش ا٫ت وایسه باید برم سراغ اون پسره ی عوضی
رفتم تو اتاق تهبونگ همه جیمین ویونگی هم بودند
از زبون تهبونگ:
با بچه ها نشسته بودیم داشتم فکر میکردم چطور از این معرکه جون سالم بع در بلذم که در اتاق با شدت باز شد ارباب با سرعت تمام له سمتم اومد وویقما گرفت و
گفت:عوضی چرا؟چرا ابن کارا کردی مگه بهت دستور داده بودم؟😡چرا بدون اجازه ی من؟😡😡هانننننن؟بگوووو
گفتم:ارباب فکر نمیکردم یک برده که هر روز از اذیت کردنش لذت میبردید براتون اهمیت داشته باشه
گفت: این فرق داره
گفتم:ارباب چتون شده هان؟چتون؟میاید به خاطر سیلی زدن به یک برده ی ناچیز یقه ی بهترین رفیقتون را میگیرید بهش دری وری میگید چرا اخه چرا؟
گفت:تهبونگ تو نمیفعمی ا٫ت هر کسی نیست ا٫ت...
یونگی: ارباب شما عاشق این دختره شدبد وگرنه صدرصد براتون اهمیت نداشت مگع نه؟
جونگ کوک:..
چون از دستتون نارااحت بودم اینا طولانی گذاشتم اگه لازم حمایتا کم باشه بعدی را نمیزارم
۱۱.۵k
۱۸ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.