رمان تقلب..:)
پارت ۳
بعد از یه کلاس دوساعته از کلاس زدم بیرون چون تا کلاس بعدی یکساعت وقت داشتم تا کافه رفتم و برای خودم و نیکا دوتا اسپرسو گرم گرفتم و اومدم دوباره تو کلاسی که تقریبا خالی بود
منو نیکا ته کلاس مشفول صحبت بودیم و چندتا از همکلاسیای نیکا مشغول تمرین بودن..
نیکا درحالی که جزوه هاشو دسته بندی میکرد گفت:هفته دیگه اجراس..تمرین کنی براشااا
خندیدم و گفتم:حواسم هست بابا
نیکا اسپرسو رو از دستم گرفت و گفت:اره جون خودت
خندیدم و گفتم:باشه حالا توام
نیکا گفت:ببین من سردرد دارم میرم خونه تو این کلاسم باش من جبران میکنم
ناچار قبول کردم..
بعد از حدود نیم ساعت که استاد مبحث بعدی وارد کلاس شد تمام حواسم به استاد بود و جزوه نویسی میکردم که استاد گفت:بچها راستی یه دانشجوی انتقالی داریم..باهاش همکاری کنید
بعد این حرف استاد یه پسری وارد کلاس شد.
استاد رو به پسره گفت:خب خودتو معرفی کن و بگو از کجا انتقالی گرفتی..
پسر نگاه سردی به استاد و کلاس کرد و گفت:روز اول مدرسس مگه؟
همه کلاس زدن زیر خنده و پسره همچنان با نگاهای سردش همه کلاس رو میبلعید..
استاد خندید و گفت:حالا یه اسم بگو به ما...ما نمیتونیم هوی صدات کنیم که.
پسر مکثی کرد و گفت:کاشیام
یکی از پسرای دلقک کلاس گفت:منم سرامیکام🤣
همه کلاس منفجر شدن از خنده
ولی قیافه کاشی برام جالب بود...خالی از احساسات..سردِسرد..
سری تکون داد و گفت:اصلا بامزه نبود
همه کلاس ساکت شدن و استاد سعی کرد جو رو عوض کنه و گفت:خب از کجا اومدی؟
کاشی بدون مکث گفت:کرج
استاد گفت:اوه..اونجا که دانشگاه های خوبی داره..چرا اومدی تهران؟
کاشی نگاهی به استاد کرد و گفت:اخراج شدم
استاد پرسید:و چرا؟
کاشی کمی مکث کرد و گفت:با موتور از رو استادم رد شدم
همه کلاس دوباره زدن زیر خنده..
مثل اینکه این پسره دلقک جدید کلاسمونههااا
کاشی با همون سردی گفت:شوخی نبود
__________________________________________________________
اینم از اقا ارسلان😭🎭
بعد از یه کلاس دوساعته از کلاس زدم بیرون چون تا کلاس بعدی یکساعت وقت داشتم تا کافه رفتم و برای خودم و نیکا دوتا اسپرسو گرم گرفتم و اومدم دوباره تو کلاسی که تقریبا خالی بود
منو نیکا ته کلاس مشفول صحبت بودیم و چندتا از همکلاسیای نیکا مشغول تمرین بودن..
نیکا درحالی که جزوه هاشو دسته بندی میکرد گفت:هفته دیگه اجراس..تمرین کنی براشااا
خندیدم و گفتم:حواسم هست بابا
نیکا اسپرسو رو از دستم گرفت و گفت:اره جون خودت
خندیدم و گفتم:باشه حالا توام
نیکا گفت:ببین من سردرد دارم میرم خونه تو این کلاسم باش من جبران میکنم
ناچار قبول کردم..
بعد از حدود نیم ساعت که استاد مبحث بعدی وارد کلاس شد تمام حواسم به استاد بود و جزوه نویسی میکردم که استاد گفت:بچها راستی یه دانشجوی انتقالی داریم..باهاش همکاری کنید
بعد این حرف استاد یه پسری وارد کلاس شد.
استاد رو به پسره گفت:خب خودتو معرفی کن و بگو از کجا انتقالی گرفتی..
پسر نگاه سردی به استاد و کلاس کرد و گفت:روز اول مدرسس مگه؟
همه کلاس زدن زیر خنده و پسره همچنان با نگاهای سردش همه کلاس رو میبلعید..
استاد خندید و گفت:حالا یه اسم بگو به ما...ما نمیتونیم هوی صدات کنیم که.
پسر مکثی کرد و گفت:کاشیام
یکی از پسرای دلقک کلاس گفت:منم سرامیکام🤣
همه کلاس منفجر شدن از خنده
ولی قیافه کاشی برام جالب بود...خالی از احساسات..سردِسرد..
سری تکون داد و گفت:اصلا بامزه نبود
همه کلاس ساکت شدن و استاد سعی کرد جو رو عوض کنه و گفت:خب از کجا اومدی؟
کاشی بدون مکث گفت:کرج
استاد گفت:اوه..اونجا که دانشگاه های خوبی داره..چرا اومدی تهران؟
کاشی نگاهی به استاد کرد و گفت:اخراج شدم
استاد پرسید:و چرا؟
کاشی کمی مکث کرد و گفت:با موتور از رو استادم رد شدم
همه کلاس دوباره زدن زیر خنده..
مثل اینکه این پسره دلقک جدید کلاسمونههااا
کاشی با همون سردی گفت:شوخی نبود
__________________________________________________________
اینم از اقا ارسلان😭🎭
۵.۸k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.