فقط یکبار دیگر p9
کیونگ سان: هر روز اطلاعاتمون رو آپدیت میکنن مارو از اوضاع هیترا باخبر میکنن و روش های دیگه رو بهمون یاد میدن.....در ضمن چند تا چیز هم هست ک من باید بهت بگم
من: جانم بگو
کیونگ سان: زیاد نباید با بچه های ما گرم بگیری .. ...تا حد امکان نزار کسی بهت دست بزنه و خودتم از لمس مردا دوری کن ب غیر از کار های گروهی.......کلاهت رو به هیچ عنوان از سرت درنیار و حواست باشه جایی میخوای حرف بزنی صداتو عوض کنی .......کمد وسایل من هم شماره ۳۸ کلیدش هم بهت میدم ، وقتیم ک میخوای لباستو عوض کنی برو توی اتاقکا و حواست باشه کسی اونجا نباشه درشم همیشه قفل کن
من: به روی چشمم
نفسشو از کلافگی بیرون داد : حس میکنم یه چیزی رو یادم رفته بهت بگم ولی هر چقد فک میکنم یادم نمیاد
من: اشکال نداره حالا
میز رو جمع کردیم امشب نوبت من بود رو کاناپه بخوابم دراز کشیدم
لبه کاناپه نشست و دستی روی موهام کشید: هنوزم نمیدونم کار درستی کردم یا نه
من: مطمئن باش درسته
کیونگ سان: شب بخی
لبخندی زدم: شب بخیر
استرس داشتم برای فردا ..اولین روزی بود که بدون کیونگ سان میرفتم و اونجا احساس غربت میکردم......با هزار فکر و خیال چشامو بستم.
با صدای زنگ ساعت ۶ پاشدم، رفتم دستشویی و صبونه رو حاضر کردم
کیونگ سان هم بیدار شد
من: سلام...چرا پاشدی میخوابیدی خب
کیونگ سان: اولین روزته از فردا میخوابم دیگه
حاضر شدم و جلوش وایسادم کلید کمد رو بهم داد و از سر تا پا نگاهم کرد وقتی دید چیزی کم و کسر نیست راهیم کرد
آدرس کمپانی رو به تاکسی دادم چون کیونگ سان ماشینشو لازم داشت
بعد مدتی رسیدم ..کارت ورود کیونگ سان رو زدم و داخل شدم...دیروز سعی کردم مسیر رو خوب ب یاد داشته باشم
رسیدم به رختکن و سلام کردم اونا هم سلام کردن ...یه جورایی حس خجالت تو وجودم بود چون بین اون همه پسر بودم
به سمت کمد کیونگ سان رفتم و درشو باز کردم بدون جلوه توجه به سمت اتاقکی ک لباس هارو توش عوض میکردن رفتم
لباسامو با شلوارک و تیشرت کیونگ سان عوض کردم...پوستم سفیدم که از کمی بالای مچ تا زانوم بیرون بود خودنمایی میکرد.
تا جایی ک شد جوراب مشکیمو کشیدم بالا تا کمتر معلوم باشه . تو دلم دعا میکردم ک کسی بهم توجه نکنه ......با تردید رفتم بیرون ، همه داشتن حاظر میشدن بعضیا لباس هاشون رو مثل من تو اتاقک عوض میکردن بعضیا هم توی رختکن جلو بقیه
من: جانم بگو
کیونگ سان: زیاد نباید با بچه های ما گرم بگیری .. ...تا حد امکان نزار کسی بهت دست بزنه و خودتم از لمس مردا دوری کن ب غیر از کار های گروهی.......کلاهت رو به هیچ عنوان از سرت درنیار و حواست باشه جایی میخوای حرف بزنی صداتو عوض کنی .......کمد وسایل من هم شماره ۳۸ کلیدش هم بهت میدم ، وقتیم ک میخوای لباستو عوض کنی برو توی اتاقکا و حواست باشه کسی اونجا نباشه درشم همیشه قفل کن
من: به روی چشمم
نفسشو از کلافگی بیرون داد : حس میکنم یه چیزی رو یادم رفته بهت بگم ولی هر چقد فک میکنم یادم نمیاد
من: اشکال نداره حالا
میز رو جمع کردیم امشب نوبت من بود رو کاناپه بخوابم دراز کشیدم
لبه کاناپه نشست و دستی روی موهام کشید: هنوزم نمیدونم کار درستی کردم یا نه
من: مطمئن باش درسته
کیونگ سان: شب بخی
لبخندی زدم: شب بخیر
استرس داشتم برای فردا ..اولین روزی بود که بدون کیونگ سان میرفتم و اونجا احساس غربت میکردم......با هزار فکر و خیال چشامو بستم.
با صدای زنگ ساعت ۶ پاشدم، رفتم دستشویی و صبونه رو حاضر کردم
کیونگ سان هم بیدار شد
من: سلام...چرا پاشدی میخوابیدی خب
کیونگ سان: اولین روزته از فردا میخوابم دیگه
حاضر شدم و جلوش وایسادم کلید کمد رو بهم داد و از سر تا پا نگاهم کرد وقتی دید چیزی کم و کسر نیست راهیم کرد
آدرس کمپانی رو به تاکسی دادم چون کیونگ سان ماشینشو لازم داشت
بعد مدتی رسیدم ..کارت ورود کیونگ سان رو زدم و داخل شدم...دیروز سعی کردم مسیر رو خوب ب یاد داشته باشم
رسیدم به رختکن و سلام کردم اونا هم سلام کردن ...یه جورایی حس خجالت تو وجودم بود چون بین اون همه پسر بودم
به سمت کمد کیونگ سان رفتم و درشو باز کردم بدون جلوه توجه به سمت اتاقکی ک لباس هارو توش عوض میکردن رفتم
لباسامو با شلوارک و تیشرت کیونگ سان عوض کردم...پوستم سفیدم که از کمی بالای مچ تا زانوم بیرون بود خودنمایی میکرد.
تا جایی ک شد جوراب مشکیمو کشیدم بالا تا کمتر معلوم باشه . تو دلم دعا میکردم ک کسی بهم توجه نکنه ......با تردید رفتم بیرون ، همه داشتن حاظر میشدن بعضیا لباس هاشون رو مثل من تو اتاقک عوض میکردن بعضیا هم توی رختکن جلو بقیه
۶۰.۷k
۱۷ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.